شعری از ملا مصاحب شهدادی نائینی

 

((مصاحب)) در ره آن یار جانسوز          محبت را از آن کودک بیآموز

 

که مادر بهر جورش چون ستیزد           همان در دامن مادر گریزد !

شعر

والله المَشرق والمَغرِب فاَینَما تُولُوا فتم وجه الله

شرق و غرب خداست پس هر سو رو کنید سوی خداست !

(بقره ، ۱۱۵)

----------------------------------------------------------------------------------------

عالم به زیر و رو همه روی است و روی اوست      بر هر گذر که پا بنهی خاک کوی اوست

آفتابگردان ، نه زپی خورشید می رود       کارش به روی و شب همه گردش به سوی اوست

ماه و ستارگان چو زیور برای او          تاریکی شب از سیاهی زیبای موی اوست

خورشید گرمیش نه ز خورشید می دمد      این ها همه نور دیده و گرمای خوی اوست

باران ز ابر نیست بی خردان خوب بنگرید      این ها چکیده ز شراب سبوی اوست

((ساقی)) نگر که جهان بس شکفته است      این ها ز شوق و شادی دیدار روی اوست

 

 

شعر از خودم ، سهراب مصاحب (تخلص:ساقی)

مترسک

ک بار به مترسکی گفتم : لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای.

گفت : لذت ترساندن عمیق و پایدار است. من که از آن خسته نمی شوم !

دمی اندیشیدم و گفتم : درست است ؛ چونکه من هم مزه آن را چشیده ام.

گفت : فقط کسانی که تن شان پر از کاه باشد این لذت را می شناسند. و من آن هنگام از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش من بود یا خوار کردنم !

 

یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد. هنگامی که باز از کنار او  می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند.

 

از کتاب دیوانه اثر جبران خلیل جبران

دوست

واقعا دوست چیه‌؟

من دوستای خوبی دارم ... اما هیچکدومشون خیلی با من سازگار نیستند ... توی چند سالی که با اینترنت کار کردم دوستای زیادی پیدا کردم ... اصولا دوستای اینترنتیم از دوستای غیر اینترنتیم بهتر بودن .... چند وقت پیش یکی از دوستام باهام قهر کرد ... یک دوست اینترنتی قدیمی ، اهل اراک ! خیلی وقته از یکی از دوستای خوب دیگم خبر ندارم ، شاید بعضی ها بشناسنش : نرگس

و حالا امروز یکی از دوستای خوب دیگم می خواد بره ... دوستی که شاید ندونه جز بهترین دوستای منه ... شاید اگه این رو بخونه با خودش فکر کنه که من چقدر دوستای کمی دارم که بهترین و صمیمی ترین دوستم اونه : فقط چهار ماهه که همدیگه رو می شناسیم ...

امیدوارم دیگه دوست دیگه ای رو از دست ندم : آخرین دوست خوبی که برام مونده :‌امین‌!

راستی ... اگه تونستین جوابم رو بدین : واقعا دوست چیه ؟

مرا می خواند آن آتش ...

درخت و آتشی دیدم ، ندا آمد که : جانانم / مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم ؟

مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایب را / که چندین سال من کشتی درین خشکی همی رانم

بیا ای جان توئی موسی و این قالب عصای تو / چو برگیری عصا گردم ، چو افکندیم ثعبانم

تو عیسی ای و من مرغت ، تو مرغی ساختی از گل / چنانکه در دمی در من ، چنان در اوج پرانم

خداوند خداوندان و صورت ساز بی صورت / چه صورتی می کشی بر من ، تو دانی ، من نمید انم

گهی سنگم ، گهی آهن ، زمانی آتشم جمله / گهی میزان بی سنگم ، گهی هم سنگ و میزانم

زمانی می چرم اینجا ، زمانی می چرند از من / گهی گرگم ، گهی میشم ، گهی خود شکل چوپانم

از غزلیات مولانا جلال الدین