برگ گرد شاخه را چرخید و رفت ... اوفتاد آهسته و گردید و رفت
برگ ، از هر بستگی آزاد شد ..... پر ز شور و شادی و فریاد شد
(قسمتی از یکی از اشعار خودم :دیی)
برگ ها آروم آروم پائین میاد ! دلم میگیره ! اما پشت این اندوه یک شور خاصی نهفته است ! شوری سرشار از رنگ های زرد و نارنجی ! حسی پر از ریزش ! پر از سکوت !
خش خش برگ ها رو زیر پام میشنوم و درختایی که دارن لخت میشن ! به ظاهر کمی افسرده میشم ولی در عمق این افسردگی احساس طراوت میکنم ... لباس کهنه ای که داره از تن طبیعت در میاد تا حس تازه ای بگیره !
بارون میزنه ! خیس میشم ! یک باد میاد و برگ ها رو میپاشه توی صورتم ! حس سرما وجودم رو میگیره ! اما گرمایی حس میکنم ! گرمی بارش رو ! گرمی اشک آسمون رو ! گرمی زندگی رو ! جریان رو !
پائیز ... دوست دارم !
پ.ن1: پاییز فصل منه ! حالا چه از نظر علاقه حساب کنید چه از نظر تولدم که توی هفته آخر آذره ! تازه میگن پائیز فصل شاعراست دیگه :دی
پ.ن2: هیچگونه مخالفتی با زیبایی پائیز پذیرفته نیست ! مخالفت در این ضمینه پیگرد قانونی دارد !
پ.ن3 : نمیخوام بگین چقدر کلیشه ای ! اصلا هم کلیشه ای نیست من از وقتی فرق پائیز رو با بهار فهمیدم دوسش داشتم !