آنچه گذشت ...

نکته مهم : از این به بعد دل نوشت هام رو اینجا مینویسم !!!


این یه پست طولانی و پر از خاطرس و کسایی که حوصله اینجور پستا رو ندارن بهتره نخونن ...


یه پست پر از خاطراتی و افکاری که در این وبلاگ، در لایه های زمان زنجیر شده تا اینجا بشه زنجیرگاه خرد من !!




در ادامه مطلب ...

از جملاتی از جبران خلیل جبران - 17 شهریور 86


آن هنگام که مفهوم زندگی را درک کنید همه چیز را زیبا خواهید دید ...

-----------------------------------------------------------

یکبار با جویباری در باره دریا سخن گفتم و جویبار پنداشت :

که من مبالغه گویی خیال پرداز بیش نیستم !

و باری با دریا در باره جویبار سخن گفتم و دریا پنداشت :

من بد گویی گستاخ و بی آبرو بیش نیستم ...

-------------------------------------------------------------------------------------

به زندگی گفتم :‌ می خواهم صدای سخن ((مرگ)) را بشنوم !

و زندگی صدای خود را اندکی فراتر برد و گفت‌:‌ هم اکنون صدایش را می شنوی ...



از یک پر - 3 مهر 86


مردی میخ واست به واحه دیگری محاجرت کند ، و شروع کرد به بار کردن شترش ،‌ ظرف های ، وسایل زندگی ، فرش ها و صندوق های لباس را روی شتر گذاشت و شتر زیر بار سنگین آنها مقاومت کرد.

وقتی می خواست به راه بیافتد به یاد پر زیبایی افتاد که پدرش به او داده بود. پر را برداشت و پشت شتر گذاشت اما با این کار شتر تاب نیاورد و جان سپرد.

حتما مرد فکر کرد : شتر من حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند  !

گاهی ما هم در مورد دیگران همینطور فکر می کنیم... نمی فهمیم که شوخی کوچک ما شاید همان قطره ای بوده که جامی پر از درد و رنج را لبریز کرده است.


از آموزش - 24 دی 86


آموزگار بد ٬ گفتار را تباه می کند  و با بدآموزی خویش خرد زندگی را از اینکه با منش نیک توانگر گردد و ارج و شکوه یابد باز می دارد.

ای مزدا !

تو مارا آموزگار منش نیک باش !


از ×- 28 بهمن 86


آسمان ابر گرفت ٬ اشک ز مهتاب افتاد / گویی از چشم همه خلق خدا خواب افتاد

وقت آغاز اذان قصه او پایان یافت / قصه چشمه چشم است که بی تاب افتاد

این شعر رو در سوگ مادرم گفتم !


از ابوسعیدابولخیر - 3 اردیبهشت 87


گفتم چشمم ، گقت براهش میدار               گفتم جگرم گفت پر آهش میدار

گفتم که دلم گفت چه داری در دل                 گفتم غم تو گفت نگاهش میدار


از هیچکس حرفی نزد - 14 مرداد 87


شاپرک بر روی دیواری نشست

آسمان بی رنگ بود

جای گل های شقایق تنگ بود

داس خونینی رخ گل را شکافت

هیچکس حرفی نزد ...



هیچکس حرفی نزد ، افسوس ، آه

آن کتاب آسمانی حقه بود ...

آسمان های نهانی حقه بود ...

دست های مهربانی حقه بود ...

آن شهادت های آنی حقه بود ...

زندگی جاودانی حقه بود ...

منبر شهوت چرانی حقه بود ...

هر نمادی و نشانی حقه بود ...

بیشتر از هر زمانی حقه بود ...

حقه عقل و درک این مردم ربود ...

هیچکس حرفی نزد ...


از نامه ای به خدا - 25 شهریور 87


... و من امروز در حضور تو هستم ، با دلی که از تو جداست ! و امروز روز محشر است ! میبینی ؟ دست های من میگویند چندین بار برای خدایی که نیست کمک کرده اند! چشمانم میگویند چندین بار به آیه های آن فرستاده دروغین نگریسته اند ! پیشانی ام خدا ! او فریاد میزند که چندین بار با یاد تو به سردی مهر ساییده شده و تو نبودی .... میبینی ؟ من گناه نکرده ام !


اما اعضای تو چه میگویند ؟ چشمانت میگویند چندین بار گرسنه ای بر زمین خاکی ات دیدی و روزی اش نرساندی ! دست هایت به پشتیبانی ناعادلان مال اندوز شهادت میدهند و به فرستادن رنج ها بر سر گرسنگان مظلوم ! میبینی ؟ گوش هایت به شنیدن صدای فریاد کمک خواه مردمانی گواهی میدهند که هیچیک دست محبتی بر سرشان ننشست ! و پیشانی ات ، پیشانی ات به سایش بی دریغ بر بالشت های آن عرش الهی گواهی میدهند ! و تو خواب بودی ...


از زادروز پرسیمرغ - 15 شهریور 87


ما همیشه در برزخی از دانستن همه چیز و هیچ چیز آواره ایم ، و به دنبال یک شناخت می گردیم ، یک حقیقت که به شخصیت و تفکر ما قالب بده و ما رو آروم کنه ! خیلی ها این رو در قالب خدا ، دین ، یا یک مذهب تموم میکنن ! بعضی ها این چیزا جواب ذهنشون رو نمیده ! منم یکی از اونها بودم ! اونوقت این افراد با خودشون عهد می کنن که با راه های خودساخته به این شناخت برسن ! یکسال از این عهد میگذره !


از  خرد - 15 مهر 87


« یک اندیشه است که سخت مرا گرفتار ساخته ، خرد رساندنی نیست ! خردی که خردمند میکوشد به دیگران برساند ، بی بها و بی ارج و دیوانه نماست !

...

دانش را میتوان به دیگری رساند ؛ اما خرد را نمیتوان . »

  • هرمان هسه

از  حسرت - 10 آذر 87


حرفهای ما هنوز ناتمام

تا نگاه میکنی : وقت رفتن است ...

             باز هم همان حکایت همیشگی !


پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود ...


آی ...

دریغ و حسرت همیشگی !


ناگهان

     چقدر زود ...

                  دیر میشود !



  • (زنده یاد قیصر امین پور)

از  خواهر - 25 بهمن 87




خیلی خوبه که بعضی وقتا که حس میکنی هیچکس رو نداری ، یک نفر باشه که وجودش ، فقط اون اسمی که ازش توی ذهنت هست بهت آرامش بده ! گرچه این فرد یک دوست اینترنتی باشه ، گرچه هیچوقت ندیده باشیش ، گرچه این امکان وجود داشته باشه که هر لحظه به هر دلیلی خیلی ساده از هم جدا بشین ...


ولی اینکه ته دلم یک نفر هست که میتونم مثل خواهر روش حساب کنم شیرینه !


تولد مبارک نیلوفر ! خواهر گله من ! امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی ...


از  بچگی ! ذکاوت ؟ ... عریانی! - 8 بهمن 87


در این فاصله دخترک میتوانست حداکثر استفاده را از موقعیتش ببرد. و حداکثر ضربه را به پسری که همیشه در کوچه با او دعوا داشت بزند ! دختر شروع کرد به درآوردن لباس هایش !!!!!


ابتدا تی-شرت صورتی رنگش را در آوردن ... لباس به گل سرش گیر کرد ... وقتش داشت تلف میشد ، با عصبانیت گل سر را کشید و دسته از موهایش کنده شد ! جدی جدی گریه اش گرفت ...


سپس دامن سفید رنگش را درآورد که لکه ای غذا بر آن ریخته بود. در نهایت آخرین لباس های زیرش را در آورد و  لخت در میان کوچه ایستاد !


از  لحظه هایم خوب و بد ارزنده بود - 22 اردیبهشت 88


چند روز پیش آخرین یکشنبه بود ! توی پست نوستالژی یه اشاره ای به یکشنبه ها کردم ! روزایی که من و فرشید و ارسلان خودمون بودیم ! خود خودمون ! توی پارکای اصفهان ! توی اوج بیخیالی و بی مسئولیتی ! فارق از همه عرف ها و مسئولیت ها ! اگر میخواستیم گریه میکردیم یا با هم میخندیدیم ! دیوونه بازی در میاوردیم ! با صدای بلند آهنگ میخوندیم ! تراژدی دامبلدور و گریندلوالد رو بازسازی میکردیم :دی !


از  نوستالژی - 11 اردیبهشت 88



نوستالژی یعنی دستایی که بوی لیمو میداد ! یعنی سردی اون دستا وقتی دارن چشمک رو با چسب میبندن ! (مشکل تنبلی چشم و اینا) ... دستایی که حاضرم همه دنیام رو بدم تا دوباره لمسشون کنم !


نوستالژی یعنی هر روز صبح بیدار شدن با صدای گرم و میردونه ای که میگه « صبح بخیر ، آقازاده عزیز ! »


از  محو و مات - 25 خرداد 88


گفته بودی که : « چرا محو تماشای منی ؟

وآنچنان مات که یکدم ، مژه بر هم نزنی ؟ »


مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود :

ناز چشم تو ، به قدر ، مژه بر هم زدنی ... !


  • فریدون مشیری

از  افکار پریشان - 19 تیر 88


میگن یه دیوونه یه سنگ رو میندازه توی چاه هزارتا عاقل نمیتونن درش بیارن !


تو کف این ضرب المثل موندم ! آخه یه دیوونه برای چی باید یه سنگ رو بندازه توی چاه ؟ حالا بر فرض هم که انداخت ... اون هزارتا آدم عاقل اونقدر بیکارن که برن سنگی که یه دیوونه اندخته رو در بیارن ؟ اون سنگه به چه درده اون هزارتا آدم عاقل میخوره آخه ؟


اون دیوونه حالا یا میخواسته عمق چاه رو ببینه چقدره ؟ یا میخواسته ببنه کف چاه آب داره یا نداره یا یه هدف دیگه داشته ...


اون هزارتا عاقل بیکار چیکار به کار اون سنگه داشتن ؟


از  Wish you were here - ششم مرداد 88


How I wish, how I wish you were here.

We're just two lost souls swimming in a fish bowl, year after year

Running over the same old ground

What have we found ? the same old fears

Wish you were here


از  درس فلسفه - 23 مهر 88


خدا چیست ؟


خدا موجودی بسیار متشابه به :دی :دی با کله ای کچل، صورت زرد رنگ و دندان های بسیار سیفیت است که همواره لبخند ملیحش را به ما نثار میکند !!!

لذت چیست ؟


لذت یک لحظه با خیال راحت :دی :دی زدن است ...


جایگاه فرد در اجتماع چیست ؟


هر فرد در اجتماع به تعداد افرادی که با آنها تعامل دارد :دی :دی  دریافت میکند.


از  بی واژگی - 13 فروردین 89


ترس هایم در گلوگاه افسردگی های ملودیک غوطه ورند ...


روز هایم را، با خنده های بی پشتوانه به شب میرسانم ...


گاهی در این بی واژگی تاریکی وهم خون میشود ... خنجر ، زخم ، شکست ... قهقهه ...


شیرینی بیخیالی را درون قهوه تلخ خاطرات هم میزنم ...


به راستی تا کی میتوان تلخی این قهوه را با این شهد نوشید و در برابر این خواب تاریک مقاومت کرد؟


از  لبخند شقایق - 8 اردیبهشت 89


و کسی ...

همچنان در این اطراف، در نظاره لحظات شرمآگین عشقی، که شاید قسمت من نبوده است ...


و کسی دیگر ...

لبخند شقایق سر میکشید از جام لبریز از شراب ...


از  سریعترین ماهیت هستی ... - 9 خرداد 89


گاهی چقدر سخت است، آدم بده‌ی داستان بودن، در حالی که نمیدانی حتی کی و چطور وارد داستان شده ای ...


آی آدمها ... E=mc^2 تان برای خودتان، اشک های من چه شد ؟


من که دیوانه زادم و دیوانه زیستم ... آی آدمها، شما را به خدا بگذارید دیوانه بمیرم ...


یکی میگفت نور سریع ترین ماهیت هستی است ...

                                               برادرم، پس زمان چی است ؟




نظرات 8 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 27 خرداد 1389 ساعت 08:04 ب.ظ http://shn20.blogfa.com

سلام
وای وبت عالیه

Gold*Boy سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 02:53 ق.ظ http://photocloob.net

سلام وبلاگ خوبی داری
می خواستم بهتون یه سایت کلیکی معرفی کنم که واقعا پول میده من خودم ازش 20000 تومون گرفتم اینم شماره فیشش SABA١٥٣٠٨٨١١٢٧٢١٥٨١٩
فقط کافی از طریق لینک زیر عضو بشی بعد هم تبلیغات تو سایتت بزاری
http://www.oxinads.com/?i=8963
در ضمن اگه میشه به سایت ما هم سر بزن

با سلام خدمت ممد محترم ...

نظر لطفتونه خوبی از سیستم ها کلیکیه ... کلیکتون خوب میبینه وگرنه وبلاگ ما که قابل نیست !!!

بعدم ممد جون لطف کن دیگه از این نظرا اینجا نده وگرنه خودت و سایت کلیکیت هک میشن !

تازه آدرس وب رو با یوزر آیدی خودت میدی که پول برای خودت بیافته ؟ بیلاخ ! خوب من اون قسمت آخرش رو پاک میکنم و خودم عضو میشم ....

در کل نظرت به هیچ دردی نخورد جز بالا بردن آمار وبلاگ ...

با تشکر !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 02:47 ق.ظ http://m-note.blogsky.com

سلام



گفتی گوسفند یاد فرموندمون افتادم توی خدمت
این کلمه گوسفند دیگه شده بود تکیه کلامش از بس که به همه می گفت.

من که حوصله نداشتم این وقت شب برم ادامه مطلب ات را بخوانم
البته فکر نکنم کسی هم حال و حوصله داشته باشد معمولا توی وبلاگ ها خط های پنجم ششم به بعد دیگه خوانده نمی شوند
بای

نیلوفر سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 02:31 ق.ظ http://Www.blueboat.blogsky.com

زیبا بود

مهربون دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 10:45 ق.ظ

[ بدون نام ] شنبه 22 خرداد 1389 ساعت 10:25 ب.ظ http://cullen.blogfa.com

چند وقته نیستی
از بس امتحانامو خوب دادم اومدم نت الافی
وقتی میدونم شخصیت خودت چجوریه خوندن مطالب قدیمی وبلاگت خیلی جذاب میشه!!!

dkjicsow شنبه 15 خرداد 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام ، چطوری ؟
جالب بود ، راستی قالب جدید مبارک !
تو هم شدی 2 بلاگه ؟! مبارکه ...

حسین جمعه 14 خرداد 1389 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.