بالاخره ، بعد از قریب به یکسال رودخونه زاینده رود، پرآب شد، بعد از یکسال که خشک خشک بود ...


غم انگیزترین صحنه ای که دیدم، مادری بود که داشت رودخونه و مرغابی هایی که روش بازی میکردن رو به بچه 2-3 ساله اش نشون میداد و میگفت : «ببین رودخونه آب داره ... یادته با هم میرفتیم به جوجو ها غذا میدادیم ؟ »


ههعییی ...


این یعنی ممکنه یه روزی هم برسه که نسل بعدی، فقط از طریق کتابای تاریخ یا قصه های مادربزرگاشون، با زاینده رو ارتباط برقرار بکنن ... توی حافظشون، فقط یه جاده خاکی وجود داره که روش پل ساختن !!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.