حقیقت

عشق با ناراستی شاد نمی شود، اما با راستی به شعف می آید.

این عنصر را می توان صداقت نامید.

کسی که عشق ورزیدن را می شناسد، «راستی» را به اندازه هم نوعش دوست می دارد.با راستی شاد می شود : اما نه با حقیقتی که به او آموخته شده !

نه با راستی نظریه ها ...

نه با راستی کلیساها ...

و نه با راستی این یا آن «-ایسم».


او به راستی شاد می شود. با ذهنی پاک، فروتن و به دور از پیش داوری و ناسازگاری راستی را می جوید، و در پایان از آنچه می یابد شاد می شود.

شاید واژه صداقت برای بیان این کیفیت مناسب نباشد. اما نمیتوانم واژه بهتری بیابم. از صداقتی سخن نمی گویم که همسایه را تحقیر میکند، و نه از صداقتی که از اشتباهات دیگران سود می جوید تا به همگان نشان دهد چقدر نیک است. عشق راستین به رخ کشیدن ضعف دیگران به آنها نیست، بلکه پذیرفتن همه چیز است، شادی از دیدن این است که همه چیز بهتر از آنی است که دیگران می گویند.

  • عطیه برتر / پائولو کوئلیو


میدونم این حرفا بیشتر شبیه شعارای خوشگله ! اما اگه نصف آدمای دنیا، یک دهم این حرفا رو توی زندگیشون نهادینه بکنن ... دنیا میشه همون آرمانشهری که توی نظر منه ! اصلی ترین عنصر یوتوپیای من همیناست که کوئلیو توی این جملات گفته !



پ.ن1:چون مرد درفتاد ز جای و مقام خویش / دیگر چه غم خورد همه آفاق جای اوست

شب هر توانگری به سرایی همی رود / درویش هرکجا که شب آید سرای اوست (سعدی)


پ.ن2: توی دفتربرنامه ریزی قلم چی نوشته بود : «یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت»


پ.ن3: خواستم گفته باشم که از نظر من قلم چی کس شعر نوشته بود. من شخصا نه یافتم نه تونستم بسازم تا اینجاش !


پ.ن4: از درسای فرمولی محض (مثل مثلثات) بدم میاد ... از درسای فهمیدنی محض (مثل گسسته) هم بدم میاد ... کاش همه درسا فیزیک بود !


پ.ن5: اینکه واسه زندگیت برنامه داشته باشی، و پشت برنامه هات انگیزه باشه، و انگیزه ات متکی به یه هدف باشه ، از هر موفقیتی که ممکنه بعدش بدست بیاد یا نیاد لذت بخش تره ! این یعنی تو بزرگ شدی !