زاویه دید ...

« اغلب سعی میکنیم دیگران را راضی کنیم؛ اما آنچه باید بکنیم، شاد کردن است .»

  • (پائولو کوئلیو، عطیه برتر)

بچه که بودم، وقتی میرفتم حموم، توی سوراخ هواکش حموم روی دیوار، رد سیمان ها و آجر و رنگ لوله پلیکای هواکش، با هم یه طرح شبیه یه موش درست کرده بود ... من توی دنیای بچگی خودم همیشه میترسیدم برم زیر هواکش ، فکر میکردم شاید این طرح نشون دهنده لونه یه موش باشه یا هر فکر بچگونه دیگه ای ... تصویر یک رویای شوم بود اون موشه ...


چند روز پیش توی حموم ، یهو این به ذهنم رسید، برگشتم به لوله هواکش نگاه کردم ... هیچ موشی در کار نبود، دوباره و سه باره دقت کردم، رفتم زیرش ، ازش دور شدم ... بعد یهو یه چیزی به ذهنم رسید. زانو زدم و روی زانو هام وایسادم تا قدم اندازه بچگی هام بشه ... و موشه پیدا شد ... درست همونقدر کارتونی که توی بچگی هام میدیدمش !!!


بعد فکر کردم توی زندگی ما، همه چیز همینطوره ... رویاها، ارزش ها، هدف ها، ترس ها، حتی لذت ها و محنت هامون ...

کم کم بزرگ میشیم و توی مسیر زندگی جلو میریم، قدمون بلند میشه، زاویه دیدمون عوض میشه و با نگاه جدیدمون، ممکنه ترس ها دیگه وجود نداشته باشن، رویاها احمقانه باشن، ارزش های غلط باشن، هدف ها خوار و بی ارزش باشن ، حتی ممکنه لذت ها همگی در حکم محنت باشن ...


اونوقت به اینجا که میرسین همه چیز توی ذهنتون با هم قاطی میشه ، گذشته و حال و آیندتون با همه رویا ها و ارزش هاش میریزه بهم ... اونوقت با خودتون فکر میکنید اگه چند سال دیگه باز هم زاویه دیدم عوض بشه و دیگه اینها هدف هام نباشن چی ... اگه دیگه از این چیزا که امروز براش میجنگم لذت نبرم چی ... ؟


اینجاست که «نگاه» مهم میشه ... اینجاست که یاد میگیرین همیشه حواستون رو جمع کنید و آینده رو با دقت تحت نظر بگیرین و تا جایی که میشه پیش بینی کنین، که این همه محنت که به خاطر انتخاب های اشتباه گذشتتون کشیدین دوباره پیش نیاد !


و این یکی از بدترین خصوصیات بزرگ شدنه ... اینکه زاویه دید آینده ات غیرقابل پیش بینیه ... چون نمیدونی چند سال دیگه قدت چقدر بلند میشه ... و نمیدونی از اونجایی که نگاهت قرار خواهد گرفت، هنوزم میشه اون موش رو دید یا نه ...



پ.ن1: کلی پی نوشت در نظر داشتم برای این پست ... همه اش یادم رفت ...


پ.ن2: گیر میدین ملتا ! آقاجان اصلا من اگه زیر 1500 شد رتبه ام لُخت میرم تو خیابون ! به ناموسم قسم میرم !! (یعنی در این حد ناممکنه این قضیه :دی)


پ.ن3: بعدشم اینکه آدما رو نباید به محبت بیش از اندازه عادت داد ... اگه یهو خواستی عادی محبت بکنی بهشون برمیخوره اووخ ... !!!

نظرات 11 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 11:46 ب.ظ http://unicoamore.blogfa.com

چقدخوب نوشتی در مورد تغییر زاویه دید
خصوصا اون جایی که تونستی دوباره شکل اون موشه رو ببینی!
یکی از معضلات فکری جدی من همینه که این انتخاب الانم(حالا در هر زمینه ای)وقتی بزرگتر شدم دلمو نزنه!
البته به مرور زمان خودمو علاقه مند میکنم بهش!

Hahhahaha یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 11:17 ب.ظ

هوووم همین‌جوری یهو بعد از مدت‌ها گذرم به اینجا افتاد...!

حرفاتو دوست داشتم... ولی عقیده‌م اینه که... گور بابای زاویه‌ی دیدی که تو آینده خواهی داشت. زاویه‌ی دیدِ الانت رو بچسب، با حال، حال کن. با الان، حال کن! اگه الان از موش می‌ترسی، فرار کن ازش که فکرت راحت شه... بی‌خیال این شو که فکر کنی با خودت بگی نکنه این موشه چند سال دیگه واسه‌م مفید باشه؟؟!

فردا کی زنده‌ست کی مُرده که بخواد زاویه‌ی دیدی داشته باشه! :دی

علیرضا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.streetboy.blogsky.com

هی پسر دعوت دشی

علیرضا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 12:58 ق.ظ http://www.streetboy.blogsky.com

این یکی از بدترین خصوصیات بزرگ شدنه ...چون نمیدونی چند سال دیگه قدت چقدر بلند میشه ...


عقل ادم با قد ادم نسبت عکس داره

گیر میدین ملتا ! آقاجان اصلا من اگه زیر 1500 شد رتبه ام لُخت میرم تو خیابون ! به ناموسم قسم میرم !! (یعنی در این حد ناممکنه این قضیه :دی)


جان من ادرس بده من بیام اونجا ببینم

آرزوجون شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 09:24 ق.ظ http://arezoujoon.blogfa.com

سلام.زیبا ولی نقد پذیر...همه آدما با محبت زیادی جاخوش نمیکنن...محبت ..محبت میاره//

آرمینا چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 06:39 ب.ظ

میشه "انقدر" ِ منو نشونم بدى؟ :D

وقتی میگی " به چه درد ما میخوره! لااقل کلیپ بذار رو یوتیوب! " بعدشم اون شکلک ذوق مرگه رو که از شدت ذوقمرگی کله‌پا شده میذاری حتما خیلی مشتاقی دیگه ...

سارا مدلی سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 10:00 ب.ظ

هوووم آره..لولوی زیر تخت منم خیلی وقته دیگه پیداش نی.

ببین هروخ خواسی لخت بری تو خیابون بگو من یه دور بیام اصفهان به صورت شاهد و ناظر کامل ماجرا

نیلو دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 08:47 ب.ظ

نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه اون پی نوشت آخر آخریه مال منه! یا حسه داره چرت میگه یا تو چرت میگی! ترجیحا گزینه دوم رو انتخاب میکنیم!

عاطفه دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 03:44 ب.ظ http://www.cold1.blogsky.com

من خیلی قبول دارم!

ریحان شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

زاویه دید ِ آدما هم مثل علایق و ارزش هاشون هر روز اون چیزیه که می خوان باشه.
ترس ما آدما از آینده و بزرگ شدن و این تغییرات به خاطر اینه که می ترسیم مخالف با ارزش های الانمون باشه.
ولی الان به خودت نگاه کن. تو آینده ی اون سهراب کوچولویی و عقاید و ارزش هاتو دوست داری در حالی که ممکنه توی روز های ١٠ سال پیش سهراب بترسه از اینکه سهراب توی ١٠ سال دیگه قراره چطوری بشه.
ولی خب سهرابِ حال می تونه به سهراب گذشته این تضمین رو بده کخ آیندش ترس و نگرانی نداره .

+ در کل شدیدا لایک یور پست

آرمینا شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 11:49 ب.ظ

تو خیابون به چه درد ما میخوره! لااقل کلیپ بذار رو یوتیوب!

اگه اینقدر علاقمندی فیلم و عکساشو برات میفرستم ...

میدونی که خاله زنکا به چپم هستن ... نه ؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.