توطئه

من فهمیدم از اولش هم «لم یلد و لم یولد» یه نقشه بود ...

اینطوری خدا نه پدر و مادر داره ، نه خواهر ، و نه حتی عمه ...

حتی «نفخ فیه من روحه » هم جزئی از نقشه بود ... که حتی به روحش هم نتونیم حواله بکنیم چون به خودمون بر میگرده ...

همه اش توطئه است آقا ... خدا فکر امروز رو کرده بود از اول ...




من هنوز زندم :|

نشستیم توی تریا «دانشکده فنی» ...


من : باید برم معاونت دانشجویی واسه یه کاری ...


اردلان : منم باید برم جزوه ریاضیو بگیرم ...


رامتین : منم باید برم کتابخونه ... این کتابه که استاد روانشناسی گفت اسمش چی بود ؟


یحیی : من باید برم دنبال اشتغال به تحصیلم ... فکر میکنین امروز بهم بدن ؟




بلند میشیم از تریا میریم بیرون ...



رامتین : بریم گیم نت ؟


ملت : بریم ... جنرالز مولتی !!


من : ... بچه ها من رفتم معاونت دانشجویی :) ... خدافس :|





پ.ن: عمه ی اونکه تصمیم گرفت روی سیستم های کافی نت دانشکدمون بازی نصب بکنه که ملت بچه صفت ازش به عنوان گیم نت استفاده کنن !!!


پ.ن2: هرگونه ایده ای دارین که من چطوری میتونیم پول در بیارم بهم بگین ... شدیدا پول لازم و کار لازمم !!


پ.ن3: بعضیا کارایی میکنن که مهمه ... علیاء ماجده المهدی یه بار عمیقا منو متاثر کرد با شجاعتش ... دیروز یه دختر 14 ساله کانادایی اینکارو کرد ... کسی که در هفته گذشته یه جنبش نوجوانان راه انداخت علیه سوء استفاده از نوجوانان ... و خودش چند روز پیش خودکشی کرد ... داستانش خوندنیه ... ممنونم آماندا تاد : Amanda Todd

شرکت واحد اتوبوسرانی اصفهان و حومه

وقتی کارت اتوبوست رو که دو ماه شارژش نمیکردی رو میزنی توی اتوبوس « تقچی- دروازه شیراز» و بوق « موجودی کافی نیست » به صدا در میاد ، این یعنی تو باختی ... !!!





پ.ن1: رفتم توی نظرات تایید نشده دیدم یه نظر جدید اومده کلی ذوق کردم ، بعد متوجه شدم یه نفر اومده توی پست خدابازی که من بیشتر از دوسال پیش نوشته بودم کامنت داده که :


اخه کونکش دیوس جارکش حر.م زاده ی مادر به فنا می فهمی چه کس شعرایی داری بلغور می کنی......ریدم دهن اون حروم زاده ای که تو رو به بار آورد


هیچی دیگه ... منم تایید کردم نظرشو


پ.ن2: دانشگاه هیچ گهی نیست ... که این همه براش درس میخونن !!!

دانشگاهی که ما داریم ...

چند وقتیه که شروع کردم کتاب «سرگذشت موسیقی ایران» نوشته «روح‌الله خالقی» رو میخونم که در اوایل دهه چهل تالیف شده ... حقیقتا کتاب کسل کننده ایه اما دو تا نکته داره که باعث میشه دست از خوندنش نکشم : نکات فنی و احساسی موسیقی ایرانی که مدتیه دارم روش تحقیق میکنم و  یه سری نکات اجتماعی و فرهنگی که خالقی از دیدگاه شخصی خودش به عنوان رذیلت یا فضیلت نقدشون کرده ...


در بخشی از این کتاب اومده :

«اصولا آن روز ها عالم درس و مدرسه صفائی داشت.کسی برای تصدیق گرفتن درس نمیخواند چون برای ورود به خدمات دولتی از کسی مطالبه گواهینامه نمی کردند، سواد و معلومات میخواستند. منظور شاگرد کسب معرفت و مقصود معلم تربیت او بود.در آن موقع عده محدودی به مدرسه می رفتند و وقتی درسشان را تمام می کردند هرچه خوانده بودند در ذهن داشتند. و از فضائل اخلاقی هم بهره‌مند بودند. البته وسائل تحصیل برای همه کس فراهم نبود. امروز موجبات مدرسه رفتن بیشتر آماده است ولی مقصود، کسب دانش نیست، بدست آوردن ورقه ای است که ارزش استخدامی داشته باشد، هرچند صاحب آن چیزی نداند!»

  • سرگذشت موسیقی ایران، روح‌الله خالقی

این چیزی بود که به عین امروز توی دانشگاه دیدم. در مجموع محیطی که انتظارش رو داشتم نبود. تفاوتش با دبیرستان فقط این بود که توی محوطه (خارج از کلاس چون کلاس ها اکثرا تفکیکه) میشد جنس مخالف مشاهده کرد. و اینکه بزرگتر بود !


دانشکده ما برنامه افتضاحی برامون نوشته. ساعت 8 تا 10 توی دانشکده اقتصاد (جنوبی ترین دانشکده) ریاضی عمومی 1 داریم و 10-12 توی دانشکده ادبیات (جنوب غربی) فارسی عمومی و اینکه چطور باید بعد از تعطیل شدن کلاس قبلی در عرض کمتر از 10 دقیقه خودمون رو برسونیم به کلاس بعدی هنوز در هاله ای از ابهامه ...


روز اول از 7 صبح تا 6 عصر واقعا خسته کننده بود ... بخصوص گز کردن خیابون های شیبدار دانشگاه اصفهان پدر پاهام رو در آورد. و همه استادا هم فقط خوش آمد گفتند. یه روز طولانی، خسته کننده و بی نتیجه ...


من واقعا خسته ام ... حال 4 سال درس خوندن از اول رو ندارم ... واقعا ندارم !!




پ.ن1: توی کتابفروشی دانشگاه واسه یه سری دختر درو باز کردم خیلی جنتلمنانه ... ترم بالایی بودن، اینقدر مهربون نگاهم کردن که یه لحظه ترسیدن نکنه بپرن ببوسنم :|


پ.ن2: به لیست بالا (از تفاوت های دانشگاه و دبیرستان) استخر رایگان، کتابخونه کامل و غذای یارانه ای رو هم اضافه کنید ...


پ.ن3: از شما چه پنهون، همین روز اول افتادم توی شر ترین اکیپ رشته امون !!!