خسته‌ام رئیس ... میفهمی ؟

  • I'm tired, boss. Tired of bein' on the road, lonely as a sparrow in the rain. I'm tired of never having me a buddy to be with, to tell me where we's going to or coming from, or why. Mostly, I'm tired of people being ugly  to each other. I'm tired of all the pain I feel and hear in the world every day. There's too much of it — it's like pieces of glass in my head, all the time. Can you understand ?
    • (Green Mile /  Frank Darabont's Movie)

  

هرکس گفت به سرنوشت و شانس اعتقاد نداره رو، باید زد توی دهنش ... من نمونه کامل کسی هستم که سرنوشتش رو براش بد نوشتن، و بدون اینکه هیچ کنترلی خودش روش داشته باشه پشت سر هم داره درد میکشه ... داره تنهایی میکشه ...

مگه من چند سالمه ؟!؟ میدونید چقدر تجربه هست که ندارم ؟ چقدر کاره که نکردم ؟ چقدر دلخوشی هست که هیچوقت تجربه نکردم ؟ میدونید هیچوقت یه رابطه واقعی نداشتم ؟ یه رفاقت واقعی، نمیگم نه ولی خیلی کم و کوتاه داشتم ؟! میدونید چقدر خوشیای ساده هست که برام در حد یه رویاست و طوری توی سن خودش تجربش نکردم که الانم باهاش مواجه بشم از شدت غریب بودن ممکنه اصن طرفش نرم ...  اصن بحثم مظلوم نمایی نیست. اصن کاری نداریم که نه طعم خانواده رو چشیدم نه رفاقت رو نه عشق رو نه سکس رو نه ...

بحثم فقط و فقط یه چیزه !! من با زندگی خودم یه جوری کنار اومدم و میام (نه نمیام و خودم رو راحت میکنم! مشکل منه بهرحال!) ... بحثم اینه که دفعه بعدی که باخودتون فکر کردید که سرنوشت و تقدیر وجود نداره، یکی محکم بزنید تو دهن خودتون ...

همین :-)


خسته‌ام رئیس، میخوام بگم من خستگیامو به دوش میکشم، ولی انکار اصل و اساس اون خستگیا رو نمیتونم از زبون شما بشنوم ... میخوام بگم من نیازی به ترحم یا حتی کمک شما ندارم، ولی نیاز دارم بفهمی ... میفهمی ؟





پ.ن : 

- دانی که چیست دولت ؟!

+ دیدار یار دیدن ؟؟

- نخیر ! دست از طلب کشیدن ...


پ.ن2:

توی یه وبلاگی کامنت دادم که نویسندش کنکوری بود، یعنی نهایتاَ هجده سالشه ... یعنی زمانی که من اینجا شروع به نوشتن کردم نهایتاَ هفت سالش بوده ... خیلی عجیبه !!!

نظرات 3 + ارسال نظر
شاهزاده شب سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 05:46 ب.ظ http://http:/melanite.blog.ir

یه روزی یه اتفاق خوب میفته
و اونروز دیر نیست ...
باور کنین که میفته

خسته‌ام از باور به چیزایی که هیچوقت حقیقی نشدن !!!

وجوج دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 03:01 ق.ظ http://crisp.blog.ir

چرا انقدر به خودتون سخت می گیرید؟
من هم خیلی تجربه ها رو ندارم ولی با یادآوری لحظات کوتاهی که از ته قلبم احساس خوشبختی می کردم الان میتونم لبخند بزنم و شاکر باشم.من هیچوقت معنی لذت های تجربه نکرده رو نمیتونم درک کنم.برای همین الان حاضر نیستم لذت یه صبح بارونی اردیبهشت ماه رو توی پیاده رو های شیب دار تجریش با لذت بیرون از خونه بودن تا نیمه شب عوض کنم.

چون عادلانه نیست که لذت من خوردت سیب‌زمینی سرخ کرده باشه توی این سن و سال، اونم وقتی که از دنیا فقط یکی دو تا چیز کوچیک برای خوشحال بودن میخوام من. انتظارم بالا نیست، همون یکی دو تا رو نمیده بهم :-)

Aban یکشنبه 7 مرداد 1397 ساعت 08:15 ب.ظ http://manvadorbinam.blog.ir

چرا عجیبه یک کنکورى و کسى که از وقتى که هفت سالش بوده شما داشتین مینوشتین الان وبلاگ داره ؟
شایدم عجیبه نمیدونم
اما کوچ نشینى اونقدرا هم خوب نیست ، اینکه یه جا ثابت نباشى و دور خودت بچرخى و بچرخى زیاد خوب نیست اما از لحاظ ارامش اره خب خوبه

عجیب نیست کنکوری وبلاگ داره ...
عجیب اینه که من اینقدر از عمرم گذشته :-))))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.