هرگز ...

باید آن روز، پشت آن ایستگاه اتوبوس در خیابان قدس می‌بوسیدمت ...



پ.ن :
خسته‌ام از باور به چیزایی که هیچوقت حقیقی نشدن !!

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا شنبه 24 شهریور 1397 ساعت 11:43 ق.ظ http://www.streetboy.blogsky.com

اقا اون پاپ آپ تبلیغاتی رو بردار وقتی میزنیم نظرات هی باز میشه

متاسفانه قبلا هم گفتم ما حسرت گذشته و کارهای نکرده رو خیلی می خوریم.

راستی من برگشتم

من نذاشتم که من بردارم :-(

خوش برگشتی

چنگیز سیبیل دوشنبه 12 شهریور 1397 ساعت 10:21 ب.ظ

گفته بودی بیایم اومدیم و لی قالب مشکیه من راحت نیستم
پس ... رفتم:/

لطف کردی :))))

لیمو دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 12:22 ب.ظ http://words-world.blog.ir

میشه دست از باورشون کشید , رهایی ازادی ...

واقعاَ اسم اون آزادیه ؟!؟

سکوت جمعه 19 مرداد 1397 ساعت 12:12 ق.ظ http:// sokot2010.blog.ir

لبخند تو به جان من انداخت آتشی
لطفا به "بوصه" شعله آن را زیاد کن
گفتی هجای "بوسه" به سین است بی سواد !
باشد ولی مرا عملی باسواد کن

+این نیز میگذرد ....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.