۵۵۵ !!

از امروز ... 555 روز تا کنکورم مونده !!! (شکلک استرسفول)

In the Sweet memory of black wraped boys ...

به یاد پسران سیاه پوش :


کسخلان کلاس ...


تا نیمه راه برو ، بی توجه به هیتلر برگرد ...


کسخلان کلاس ...




but everything we've ever known's here , i never wanted it to die ...




پ.ن: خاطرات ... دنیایی دارند ، بی رحم و شیرین ...


پ.ن2: پرنده مردنی است ...


پ.ن3: «بودن ها فراوانند ...» بعضی خاموش و پایدار، بعضی جادویی و زودگذر ...


پ.ن4: دلتنگم ... فقط همین !


پ.ن5: فردا (9 آبان) تولد فرشیده ... تولدت مبارک پسر سیاه پوش ...:D

وقتی ردیف جلوی کلاس نشسته باشی ...

وقتی جلوی کلاس نشسته باشی یعنی توی دهن معلم ... یعنی هرچی میگه مجبوری بشنوی و هرکاری میگه مجبوری بکنی ...

وقتی ردیف جلوی کلاس نشسته باشی تازه میفهمی که فلسفه مدرسه اومدن این نیست که ده دوازده تا معلم بیان یه مشت مساله و علم و اثبات برات ردیف کنن ... اونکه مهمه اینه که ده دوازده تا آدم با تجربه تر از تو میان و بعضی تجربه هاشون رو باهات در میون بذارن ... ده دوازده تا آدم متفاوت بیان تا با اخلاقای متفاوت آشنا بشی ، تا اجتماعی بشی، تا بفهمی مثلا یه مازندرانی که خودش رو نقطه مرکز گردش تمام گیتی میدونه و معلم تاریخ توئه هم ممکنه در بین این آدما وجود داشته باشه :دی ... یا ممکنه یه معلم فیزیک جدی، خوش برخورد، جیگر و دانا تا لامنتهای مدرسه بوی سیگار از لباساش بیاد ... 


وقتی ردیف جلوی کلاس نشسته باشی همیشه مورد خطاب و سوال و پاتخته ای ... و چیزایی یاد میگیری که اونا که اون آخر کلاس نشستن یاد نمیگیرن ...


ملعم هندسه میگه : « شما جواب درست رو بلدین ولی نمیتونین از جوابتون دفاع کنید ... هممون همینطوریم، به آموخته ها و اعتقاداتمون پایبندیم، ولی نمیتونیم برای دیگران اثباتش کنیم !! »


معلم حسابان میگه : « کتاب جدید شما رو مجبور میکنه بیشتر مساله حل کنید ! کتاب جدید کاربردای مشتق رو توی مسائل تابع و مثلثات بهتون نشون میده، بعدش مشتق رو درس میده تا بگه : دیدی ؟ راهش این بود !! .... توی زندگی به هر دری که بدتر گیر کنی، راه رد شدن ازش رو بهتر یاد میگیری ! »


معلم دینی میگه : « به ما یاد ندادن که فکر کنیم، بهمون یاد ندادن که مسائل رو منطقی و با استدلال و ریشه اش یاد بگیریم ! فقط بلدیم با هرچی و هرکی مخالف یا موافق بودیم بریزیم دور هم و یا شعار بدیم یا بهش بخندیم ! اینوریا بلدن برای احمدی نژاد جوک بسازن ! اونوریا بلدن نن جون کروبی رو سوژه شوخی های زننده بکنن ! کدوماشون بلدن از آرمانشون دفاع کنن ؟ کدوم شما بلده دینش و مذهبش رو به یه غیر مسلمون و غیر شیعه اثبات کنه ؟»


معلم زبان فارسی میگه : « بچه ها تو زندگیتون هرچی درس بخونین ، یه روز میفهمین که هیچی درس نمیخوندین ! هرکاری رو انجام بدین یه روز میفهمین کامل انجامش نمیدادین ! »


باز معلم هندسه : « دو نفر رو تصور کنید ... یکی کوه نورد، یکی هم آماتور ... هردو میرن کوه ... اما کوهنورده سریع راهش رو انتخاب میکنه و میره، آماتوره چندین بار به صخره ها و دره ها گیر میکنه تا بالاخره راه درست رو به قله پیدا بکنه ... اون کوهنورد چندین بار آزمون و خطا کرده تا توی صعود به این قله ورزیده شده ... شما باید توی هندسه کوهنورد بشین ... روی مساله فکر کنید حتی اگه قراره آخرش حلش نکنید یا راه خطا برید ... یادتون باشه راهای خطا هستن که کوهنورد رو ورزیده میکنن ! »


معلم تاریخ میگه ... (ولش کن این چیزشعر زیاد میگه ازش خوشم نمیاد !! :دی)






آهنگ پست : Shroud of False / Anathema (اتمسفریک راک)


کتاب پست : دفتر برنامه ریزی به روش قلم چی (برای داوطلبان کنکور و دانش آموزانی که کار زیاد و وقت کم دارند :دی) :D



پ.ن1: شاید مسخره باشه ولی واقعا از بعضی حرفاشون نت برداشتم !!


پ.ن2: درد گرفت از بس این چیز رو به صورتم فشار دادم :دی


پ.ن3 : ما تنها چشم برهم زدنی هستیم ...




چندتا ...

« به شما گفته اند قاتل باید به شمشیر سپرده شود، سارق بر دار آویخته گردد و زناکار سنگسار شود.

اما من میگویم شما نیز از مجازات قاتل، دزد و زناکار مصون نیستید اگر جسم آنها کیفر یابد روح شما در اعماق وجودتان دچار تیرگی خواهد شد.»

  • مسیح فرزند انسان، جبران خلیل جبران



چقدر امروز توی اون لحظه های شوم توی مدرسه ، به وجودت نیاز بود رفیقک ...

 


 

آرمینا نوشته : «یه چیزا که قدیمی میشن، مقدس میشن «

 

و از جوکر خودش مثال زده ... نگاه کردم دیدم چقدر همه جا پر شده از این چیزای مقدس ... و خدا میدونه اگه مقدس بودن یه دوست آرمان تا حالا رابطه ام باهاش به کجا رسیده بود و الان چقدر تنها بودم ...

 


 

خیلی وقت بود قالب نساخته بودم ... این قالب جدیده رو گرچه حوصله نداشتم خودم کامل بنویسم ... ولی حداقل خودم نشستم یه قالب قدیمی رو متناسب با سلیقه فعلیم ویرایش کردم ...

 


 

همینطور به طور روزمره دارم به ترمودینامیک و جبر و احتمال عشق می ورزم :دی



تازه دارم اون شعر فروغ رو درک میکنم که میگفت :


زندگی ...

منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم


نه برآنم که رشته پاره کنم ... نه بر آنم که از تو بگریزم


 


 

یه عالمه چیز میخواستم بگم توی این آپ ... یادم نمیاد ...

 


 

آهنگ پست : Bittersweet Symphony / The Verve (اولد راک) تقدیم به آرمینا ...


کتاب پست : در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریستم (پائولو کوئلیو) تقدیم به سانیای عزیز


ویدئو پست : معبد هندی   با عشق به ارسلان :دی




پ.ن1: به یک عدد دوست باحال، روشنفکر، اهل مطالعه، اهل حال(!)، قد 165-180، وزن خارج از اولویت، جنسیت خارج از اولویت ... سن 15 الی 18 سال نیازمندیم ... بازم میتونید مشخصاتتون رو همین پائین در نظرات بگذارید :دی


پ.ن2: توی پست قبلی گفتم راکای دهه 60 و 70 دنیایی دارن ... الان حاضرم به اسمشون قسم بخورم :دی

همه چیز از اینجا آغاز می شود ...

Arsalan : Salam

Sohrab : Salam

Sohrab : Khoobi

Arsalan : bad nistam ! in webe khodete ??z

Sohrab : Are


رفیقک ، اصلا میدونستی که همه چیز، یعنی همه اون چیزایی که با هم شناختیم، از همین وب شروع شد ؟ تو این دو سال دو بار ویندوزم رو عوض کردم ... دوباره مسنجر آرشیوم پاک شده ولی آرشیو ذهن آدم، گاهی با عوض کردن ویندوز که هیچی ، یا عوض کردن شخصیت هم پاک نمیشه ... و هیچکس هنوز نتونسته صرفا بهم ثابت کنه که این خوبه یا بد ...


15 شهریور تولد سه سالگی شوق فریاد بود ... باورت میشه ... و بازم من نبودم که در آغوشش بگیرم و به خاطر همه دوستای خوب، همه خاطرات خوب ، همه بزرگ شدن ها، نوشتن ها و خالی شدن ها ازش تشکر کنم ...



گاهی در زندگی آدم نباشد بهتر است، تا بعضی لحظات را از نزدیک احساس نکند ... میدانی، مثل لحظه رفتن قطار که دلت در ایستگاه است و فکرت دست تکان دادن با مسافر، اما نبودن آرامشی دارد که دست تکان دادن و اشک ریختن نه ...




مسافر ...

آمده بود تا برود ... دل به دریا زده و جان به دست باد سپرده ...

آمده بود تا خالی کند صراحی اثبات وجودش را


هرقدمش سرشار بود از لحظه های تنهایی

از موسیقی احساس ...

هر سخنش آوای سوگناک لذتی ژرف

هر قطره خونش، جوششی بود از غلیان زندگی

از رنگ سرخ عشق ...

دلش، پر تپش و خسته و آهوصفت به دنبال صیاد می دوید ...


مسافر، یاد داری لخظه های نیک

که در کلاس درس زندگی، مشق معرفت می کردیم ؟

و زندگی چه ساده به غرور خویش فروخت آن «استاد» خطاب کردن های تو را ...


آری ...

« بودن ها فراوانند ... »

بعضی خاموش و پایدار ...

بعضی جادویی و زودگذر ...

و جای پای اصطبار ما آنچنان لغزنده بوده و هست که خود نیز از آن به شگفت ...




« هم جام و هم شراب شمایید. پس از شراب وجود خودتان تا حد مستی بنوشید.»

  • (جبران خلیل جبران، مسیح فرزند انسان)


این حضور ها تازگی مستم میکنم و این نبودن ها ... جای های خالی و جای های بی سبب پر !




پ.ن1: I know it's hard to keep an open heart, when even friends seem out to harm you

But if you can heal a broken heart , Wouldn't time be out to charm you ...

پ.ن2: بهم نیاز نداری دخترک ! ولی ببخش که عاجزانه بت نیاز دارم !

پ.ن3: وقتی ما نبودیم ... ممد نبودی ببینی ... !

پ.ن4: بعله ...