مترسک

ک بار به مترسکی گفتم : لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای.

گفت : لذت ترساندن عمیق و پایدار است. من که از آن خسته نمی شوم !

دمی اندیشیدم و گفتم : درست است ؛ چونکه من هم مزه آن را چشیده ام.

گفت : فقط کسانی که تن شان پر از کاه باشد این لذت را می شناسند. و من آن هنگام از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش من بود یا خوار کردنم !

 

یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد. هنگامی که باز از کنار او  می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند.

 

از کتاب دیوانه اثر جبران خلیل جبران

نظرات 2 + ارسال نظر
تیم نقد و بررسی وبلاگها چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 08:58 ب.ظ http://naghdeweblog.blogsky.com/

اگر مایلید وبلاگ شما مورد بررسی قرار گیرد
یا علاقمندید تا در بحث های ما شرکت کنید:

http://naghdeweblog.blogsky.com/

منتظر شما هستیم.

someone چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 08:44 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

کاش گاهی به جای مترسک بودیم .......


















موفق باشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.