ده سال پیش در چنین زمانی، این کشف میتونست جذابترین اتفاق دنیا برای من باشه. برای اون آقای نگاهی که هدف زندگیش این بود که بتونه «سفیدچاله» ها رو کشف کنه یا بتونه انتهای کیهان رو رصد کنه.
پنج سال پیش چنین زمانی، این میتونست بزرگترین حسرت من باشه، برای کسی که مدیریت میخوند و نجوم خوندن براش تبدیل به یک «what if ...» بزرگ توی زندگی شده بود.
امروز اما، این عکس هیچ احساسی رو برانگیخته نمیکنه، برای منی که به قول صائب تبریزی «همت ما میزند پر در فضای لامکان/بیضه افلاک را در زیر پر داریم ما». برای منی که داره سعی میکنه راه خودش رو روی زمین پیدا کنه نه توی آسمونا ...