حکایتی از گلستان

پادشاهی با علام عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده ، گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد . چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک از او منقص بود. چاره ندانستند ...

حکیمی در آن کشتی بود ، ملک را گفت : اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت : غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام را به دریا انداختند ؛ باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند . به دو دست به سکان کشتی آویخت و چون بر آمد به گوشی نشست و آرام یافت .

ملک را عجب آمد ، پرسید : درین چه حکمت بود ؟ گفت : از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید :


ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید / معشوق من است انکه به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف* / از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

فرقست میان آنکه یارش در بر / تا آنکه دو چشم انتظارش در بر


...............................................................................................................

* اعراف مکانی مرتفع در بهشت است که بلاتکلیفان قیامت در آن حضور به هم رسانند تا معصومین به کار آنها رسیدگی کنند.

تولد ...

اهم ... اهم !


من اصولا آپ تولد نمیکنم ! یعنی اصلا به نظرم خیلی کار ارزشی و مسخره ایه ! اما خوب آدم وقتی یک بوقی رو خیلی دوست داشته باشه خود به خود ارزشی میشه !!!!


امروز تولد یکی از دوستای خیلی خوب منه ! کسی که دید من رو نسبت به دوستی اینترنتی کلا متحول کرد ! یعنی کلا فهمیدم یک یک دوست اینترنتی میتونه مثل داداش ادم باشه ! یا مثل خواهر خود آدم !


تولدت مبارک جیمز کوچولو !


خیلی دلم میخواست میتونستم بهت هدیه بدم ! خیلی جاها کمکم کردی ، خیلی جاها ناخواسته به دادم رسیدی ، شاید خودت هم نمیدونم که بعضی کارات ، بعضی حرفات چقدر روی من و تفکراتم تاثیر میذاشت !


این شعرم تقدیم به جیمزی : فکر کنم خودت متوجه منظورم میشی داداش کوچولو :


این آسمان بی کرانه از آن من است / مهتاب های عارفانه از آن من است


این شعر پر نشیب و فراز از برای خدا / آن قصه های کودکانه از ان من است


خورشید شعله ور و ماه نقره ای از من / این مهر و ماه بی بهانه از ان من است


هر لحظه هستیم مَثَل آذرخش گرم/ هر سوز و شعله و زبانه از آن من است


دریا دلم ، ستاره نگاهم ، زمین تنم / دنیا بدان که کل زمانه از آن من است


زنهار از این خشم گذاران روزگار/ رنگین خیال مهربانانه از آن من است


زیباست عالم هستی ، به هر حالتی که هست / مجنونم و هستی عاشقانه از آن من است


گویند تیر خود به نشانه روان کنید/ غافل مشو که تیر و نشانه از آن من است


وقت وضو کنار روان جوی باغ عشق/این را بدان که آب روانه از ان من است


مجذوب هستیم ، چو جهانم ، خدا منم/ زیبای عالم رنگ فشانه از آن من است


من «ساقی»ام ، ساغر و صحبا برای من/ شور مستی گناهکارانه از آن من است


اصلا از وقتی اولین جیغت رو شنیدم فهمیدم که درست مثل خودمی ! خدا نگهدارت باشه ! همیشه !


پ.ن1 : از پشت صحنه الان اشاره کردن تو که به خدا اعتقاد نداشتی ! کی گفته ؟ هرکس خدای خودش رو داره ! اصلا بشر بدون خدا نمیتونه زندگی کنه ! فقط خدای من یه ذره فرق داره ! همین !


پ.ن2 : اون شعره از خودم بود

تنها تو می مانی ...

دل داده ام بر باد ، بر هرچه بادا باد / مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد  

ای عشق از آتش ، اصل و نسب داری / از تیره دودی ، از دودمان باد  

آب از تو طوفان شد  ، خاک از تو خاکستر /از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد  

هر قصر بی شیرین ،  چون بیستون ویران / هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد  

هفتاد پشت ما ، از نسل غم بودند / ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد  

از خاک ما در باد ، بوی تو میآید / تنها تو می مانی ،  ما میرویم از یاد 

 

  • زنده یاد قیصر امین پور