سیزده به در :
رفته بودیم بیرون شهر ... با یک سری از فامیل هایی که عموما هم کمابیش بیشتر از بقیه باهاشون در ارتباطیم !
چیزی که من حس کردم اینه که چقدر همه اونها رو دوست دارم ! چقدر بهشون علاقه دارم ! از با اونها بودن لذت میبرم و ...
از اون روز همواره همین احساس رو دارم ! هرکس رو میبینم همین فکر رو در موردش میکنم ! کم کم دارم میفهمم که چقدر همه موجودات عالم هستی برام عزیزن :دی !
خلاصه اینکه محبتم تازگی داره فوران میکنه ... دلیلش رو نمیدونم !