سخته ... باور کنید سخته ...
اینکه تو دلت هزارتا غم باشه ... اینکه هر روز و شب منتظر یه معجزه باشی تا شاید ... فقط شاید اوضاع بهتر بشه ...
اینکه توی اوج این غم ها خودت رو شاد نشون بدی : شوخی کنی ، بخندی ، آواز بخونی و فقط خودت بدونی تو دلت چی میگذره ...
سخته که احساساتت رو سرکوب کنی تا دیگران بهت ترحم نکنن ... سخته که همه احساساتت رو در تنهایی خالص خودت خلاصه کنی ...
کی میدونه تو دل من چی مگذره ؟ کی میتونه یه پسر خسته رو درک کنه که هیچی از زندگیش نفهمیده ... هنوزم نمیدونم چرا پسر شدم ! چرا اصلا انسان شدم ؟ من با همه آدما فرق دارم ؟ من کیم اصلا ؟
نمیدونم ... مدت هاست که دیگه خودم رو نمیشناسم ... احساسات خودم رو درک نمیکنم ! احساسات ؟ کدوم احساسات ؟ چیزی هم باقی مونده ... ؟
سخته ... باور کنید سخته ...
سلام
نظری ندارم چون هنوز نخوندم
فکر کنم درک می کنم !
عجیبه
باورت دارم
سلام وبلاگ خوبی داری به من سربزن
www.ghaemshop.com
www.citycenter.blogsky.com
سخته سهراب؛ ولی ممکنه...!
یه روزی یه جایی یه وقتی، یه کسی بهم میگفت:
این تویی که مهمی! فقط تو! یادت که نرفته؟
فک میکنن بعد اون اتفاقا ضعیف شدی و باید بهت ترحم کنن، غافل از اینکه کاراشون روز به روز قوی ترت میکنه...غافل از اینکه تو تشنه نمی مونی. تو هنوز ساقی رو داری سهراب!
و در مورد اون...مهم نیس کجاس، مهم نیس پیشت نیس! مهم اینه که تو مهمی! قلبت مهمه و تپش عشقش! مهم اینه که تو قلبته...مث یه "دوست عادی" بهش نگاه کن...;)
سخته سهراب؛ ولی ممکنه...!
باور می کنم