دیشب دوباره ، گویی خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر میکشیدم ، و لابه لای ابر ها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم ...
در رختخوابم یک مشت پر دیدم !
یک مشت پر ، گرم و پراکنده ...
پائین بالش : در رختخواب من نفس میزد ...
آنگاه با خمیازه ای ناباورانه بر شانه های خسته ام دستی کشیدم :
بر شانه هایم ، انگار جای چیزی ...
چیزی شبیه بال
احساس میکردم !
سلام
خیلی قشنگه.
مرسی که سر زدی.
بای تا بعد
اول
تا باشه از این خواب ها

کاشکی ما هم خواب اینجوری ببینیم
شعر های قیصر بیشتری بزار