از مرز خوابم می گذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها
در مرداب بی ته ایینه ها
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها می پیچد
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
che bahale in nostelajhi
Nice!
سلام
من شما رو لینک کردم
خیر شما من رو نمیشناسید
و ما من هم شما رو...
اما سلام آغاز هر دوستیه
سلام
مثل ِ همیشه از شعرای موردِ علاقه استفاده میکنی ... هوم ، به بازی نوستالژی دعوتت کردم ! بنویس !
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
با اینجا خیلی حال کردم