به یه نفر :
وقتی با تو حرف زدم خودم رو کاملا تخریب کردم و بعد از شونزده سال برای اولین بار غرورم رو شکستم ، باهات درد و دل کردم ... و امیدوارم ارزشش رو داشته باشه ...
به یه نفر دیگه :
من نه اونقدر که فکر میکنی مغرور و متکبرم و نه خودم رو میگیرم ! توی این موقعیت روحی تنها چیزی که دارم دوستام هستن و اونقدر برام ارزش دارن که به خاطرشون از همه چیز حتی تمام زندگیم بگذرم ، چه برسه به غرور و تکبر ...
تو هم جزء همون دسته از دوستایی !
به نفر سوم :
اوضاع همیشه همینطوری نمیمونه ...
ما هم به مراد میرسیم حتما ...
پ.ن : امروز رفتم توی کف یه مورچه و به این فکر کردم که این با چه هدفی اینقدر خوشه و زنده است و داره با شادی و اینا از در و دیوار بالا میره ! هرچی ازش پرسیدم «تو به چه هدفی زنده ای ؟» جواب نداد ، آخرشم فحش خواهر و مادر رو کشیدم بهش ولی بازم جواب نداد ... رفت تو آستینم ... نمیدونم آخرش چی شد ، هنوز هم جسدش پیدا نشده :D
پ.ن2: در دست تعمیر ... من اشتباه کردم ... بعضی چیزا توی خصوصیات شخصیتی من نمیگنجه !!!
تو ام تو کف چه چیزایی میری ها!! لابد پس فردا میخوای بیفتی دنبال سوسک و موشای خیابون ولیعصر بپرسی هدفشون از زندگی چیه
!!
صدای معلم دینی از پشت صحنه : اینه که به غایت و نهایتی که خداوند براشون مقدر کرده برسند و...
اون خودت و بابات و الکترواستیل به نفرات اول تا سوم ربطی داشتن؟ فک کنم نداشتن!!!
ممنون سر زدی!!
چیزی نمیتونم بگم
اگه بالاخره جوابو از فک و فامیل مورچه هه گرفتی ما رو بی خبر نزار[:S048:]
یادش بخیر ... یه روزی منم اینطوری مینویشتم !
ولی دیگه نمیتونم بنویسم !