ممنون از محمد به خاطر دعوت به این بازی ...
پنج سال بعد دوستان ...
جیــــــــــــــــــــــــــــیغ !
با خیلی چیزا که باهاشون کنار نیومده بود یا برای خودش بزرگ کرده بود کنار اومده ... هنوز مینویسه، ولی بیشتر برای دل خودش ... یه چیزی هست که هنوز اون رو به جیغ زدن وادار میکنه و خودم و خودش بهتر میدونیم اون چیز چیه !!!
هنوزم دنبال یه راه بهتر میگرده ... یه چیز متفاوت با نقاب های معمولی ...
با اینکه خیلی دوست داشت و زحمت کشیده دانشگاه شریف قبول نشده ولی داره اخترفیزیک تهران میخونه ! هنوزم رویاهاش رو گوشه کنارای مغزش داره ولی بزرگتر و واقع بین تر شده و برای همین دنبال راهای واقع بینانه تری هم برای تحقق رویاهاش میگرده ...
روابطش محدود تر شده ولی عمیق تر ... هنوزم خودش رو با چیزای پیش پا افتاده درگیر میکنه !
نیلوفر هنوزم با داداشش در تماسه !!! احتمالا داره تهران یا شیراز درس میخونه ... از اینکه احساساتش مثل منحنی کسینوسی باشه خسته شده کلا و ثبات بیشتری داره ! دوست پسر نداره ... تو فکرشم نیست ! هنوزم داستانای اجتماعی مینویسه ...
توی فکر اینه که کارای بزرگ بکنه ...
بالاخره پولش جور شده و یه پیانو خف خریده روزا میره دانشگاه و بعد از ظهرا با پیانوش تمرین میکنه ... عشق روزای بارونیه بیشتر از قبل ... گاهی مینویسه ... برای دل خودش ... ولی هنوزم به همون قشنگی ...
نسیم خیلی خودش رو درگیر احساسات روزمره نمیکنه دیگه بعد از پنج سال ... یعنی آدم شده احتمالا اگر نشده باشه که خیلی بده :D
هنوزم به عکسای مسنجرش گیر میدم ... گرچه احتمالا بیشتر با هم در تماسیم ... داره کاراش رو میکنه که از ایران بره و تقریبا در آستانه رفتنم هست دیگه
هنوزم به آدما همینطوری نگاه میکنه ... ترم اول دانشگاهش رو توی یکی از دانشگاهای تاپ تهران گذرونده و با یه آقا پسر خوشتیپ و پولدار و البته دل پاک هم آشنا شده ... کلا به نظرم به اون چیزی که لیاقتش رو داشته رسیده ... و اونقدر بزرگ شده که از من به خاطر کاری که کردم ممنون باشه ... از هم خبری نداریم کلا ولی گاهی از طریق نیلوفر سراغ همدیگه رو میگیرم !!!
ارسلان ...
تو آمریکا واسه خودش برو و بیایی پیدا کرده ... توی این پنج سال کم کم فهمیده که باید نصیحت رفیقش رو مبنی بر خنثی سازی احساسات جدی تر بگیره ، گرچه تا ایران بود آدم نشد :دی ... حالا داره توی یکی از دانشگاهای نسبتا خوب آمریکا درس میخونه ... دوست زیاد نداره ، تنهاس و خودشم میخواد تنها باشه ولی هنوزم گاهی به نیکولو کوچولو گپ میزنه ... ویولنیست بزرگ شدن هم پیش روشه ...
هنوز مینویسه ... داستان های کوتاهش به زبان انگلیسی و اشعار و دل نوشته های عمیقش به زبان فارسی چاپ میشه و کلی هم طرفدار داره ...
من رو که یادش نیس ... ولی من هنوز توییت هاش رو میخونم گاه و بیگاه
شوق فریاد
هنوز هست ... یعنی احتمالا هست شایدم بسته شده باشه و یه جای دیگه بنویسم ... احتمالا سال به سال آپ نمیشه ها ولی هنوز شوق فریاده ... نجوم شریف رو نتونستم رتبه دو رقمی بیارم و قبول بشم ... ولی خیالی نیست ، با رتبه زیر 160 فیزیک ذرات صنعتی اصفهان دارم درس میخونم و تو کف تغییر رشته برای فوق و گرفتن بورس از دانشگاهای خارجکی ام ... هنوزم رویام گرفتن مدرک از دانشگاه آریزونائه ... هنوزم میخوام استاد کمبریج بشم ... با اینکه میدونم هیچوقت نمیشه ولی خوب آرزو بر جوانان عیب نیست ...
شعرام رو توی مجلات مختلف چاپ میکنم ولی هنوز کتابش نکردم ... هنوزم دلم برای خیلیا تنگ میشه که به روی خودم نمیارم ... ولی در کل اوضاع خوبه ! مثل همیشه !
پ.ن : عجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــب ...
پ.ن2 : شاید عجیب باشه ولی عجیب نیست !
چه خوشبین :)
اگه اینطوری بشه که واقعا خدا دنیای بی نقصی آفریده :d
سهراب منم دقیقا" همین فکرا رو راجع به خودم میکنم. این خیلی خوبه که تو اینقدر باهوش شدی ((:
هوووم
اصلا" عجیب نیست.
بوق به خودت مگه تو نبودی بهم تبریک گفتی تازه این ندونم کاریه توئه که لینک منو نذاشتی تا سه میشمارم میزاری
یک
دو
سه
:D
این بازیهه هم خز شد رفت دو ماه هست که توی چرکنویس هام هستش دیگه حذفش میکنم :D
خوب بود. خیلی خوشبینانه. خیلی خوبه. :)
=====
چه عجب از اینورا؟
قالبت پریده.
kholi be khoda
نه عجیب نیست.