هستی چه بود ؟ قصه پر رنج و ملالی ...
کابوس پر از وحشت و آشفته خیالی ...
ای هستی من و مستی تو افسانه ای غم آسا، کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی ؟
ز هستی نصیبم، بود درد بی نهایت ...
چنان نی ندارم، سر شکوه و شکایت ...
چرا این غمین که روحت گزیده ؟ در راه می فروشان
گریز از محن، چو من ساغری بزن، ساغری بنوشان ...
ای دل، چه ز جانم خواهی ؟
ای تن، ز چه جانم کاهی ؟
ترسم که جهانی سوزد، از دل چو برآرم آهی ...
به دلم، نه هوس نه تمنا باشد ...
چه کنم که جهان، همه رویا باشد ...
بگذر ز جهان همچون من ...
افشان به جهانی دامن ...
بزمم سیه اما، سازم جمع دگران را روشن ...
هستی چه بود ؟ قصه پر رنج و ملالی ...
کابوس پر از وحشت و آشفته خیالی ...
ای هستی من و مستی تو افسانه ای غم آسا، کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی ؟
پ.ن: از این به بعد اینجا هم مینویسم !
................
ghashang bood(bood delalat bar zamane gozashte nadare)