یه شعر تو ذهنم بود ... حافظ رو باز کردم دقیقا همون شعر اومد ... بعد دیدم چقدر همه چیزش مثل منه ، احساسات، عکس العمل ها، تفکرات و ...
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / و این راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر / آری شود ولیک، به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه / کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان / باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو / لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی / مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست / سرها بر آستانه ی او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست / دم درکش ار نه باد صبا باخبر شود
دیروز دوست امروز آشنا
چطوری؟ خوبی خوشی؟
من هروقت حافظ رو باز کردم یک شعری اومد که زیاد ربط نداشت ولی وقتی هزلیات سعدی رو باز میکردم، انگار بر پایه زندگی من سروده شده!
راستی ما نیز به جرگه وبلاگ نویسان خرکی پیوستیم و البته رفیق رو نیز ادد نمودیم. سر بزنید به ما هم!
آدرس وبلاگ جدید:
www.c0ffee.mihanblog.com
به زودی آپ یشه!
بیشتر از این حرفا خوابم میاد که جملاتی غیر متداول تر از حرفای معمولی بفهمم و کلا هم که میدونی من زیاد درکم بالا نیست برای همین نشد این شعره رو بخونم اما با اون پست قبلیت خیلی حال کردم
منم شعر"خوشحال و شاد و خندانم ....." رو به عنوان مسیر زندگیم قرار دادم :دی
هرچند الان که بهت پی ام داد خیلی موجود بد اخلاق و بیمزه ای بودی....!!