اون روز نوشتم :
نظر شخصی من، که حاصل کنکاش ها و استدلال های درونی , مطالعاتم توی فلسفه و عرفان و تجربیاتم توی زندگیمه اینه که آرامش مظهر «عدم» و عدم آرامش حاصل «وجود».
وجود با خودش ناآرامی میاره و البته انسان زنده به آن است که آرام نگیرد. وجود فهم و دانش ناآرامی در اندیشه میاره، و اگه دقت کنی آروم ترین آدما اونایی هستن که ذهنشون رو بر هرگونه فهمی بستن مثل مذهبیون متعصب. وجود فعالیت عدم آرامش فیزیکی میاره و عدم فعالیت آرامش فیزیکی. وجود عشق ناآرامی روحی میاره و نبودش آرامش؛ و قص علی هذا ...
کل زندگی در همین ناآرامی های گوناگون خلاصه میشه ...
به قول مولانا:
تا بودم یک سر موی از وجود /عزم بیابان عدم چون کنم
نم واژه دوازده ساله شد ...
خیلی جالب بود.
نمی دونم تو مباحث فلسفه و عرفان تا چه حد پیش رفتی.
دیدگاهت درباره شریعت و طریقت چیه؟