یک جای پیشانی من نوشته شده که من نباید به تو برسم. که باید از دور منتظرت باشم، در تنهایی بنشینم و تنها فکرت را در آغوش بگیرم. که باید به صورت هرکس نگاه میکنم چشمان تو را ببینم، و با هرکس دست میدهم انگشتان تو را بفشارم. یک جای پیشانی من نوشته شده که تو را نداشته باشم، گرچه دیوانهوار میخواهمت.
تو دلیل تمام شعرها و مویهها و نغمههایی. چنان وجودت در خاطر من نهادینه شده، که گاه و بیگاه وجود خود را از یاد میبرم. چنان درگیر بودن توام که با هر روز با عدم خویش دیدار میکنم. تو یک «باید» بی قید و شرط در زندگی من شدهای، یک شرط لازم، و البته تا ابد کافی ...
تمام این حرفها را به یاد لبان تو بر زبان میرانم، همه شبها را به یاد رنگ موهای تو تا صبح بیداری میکشم، مهتاب را به یاد عطر تن تو بو میکشم. هر قدمی که در زندگیام بر میدارم برای رسیدن به تو برنامهریزی شده است. هر تصمیمی که میگیرم در راستای شاد کردن توست، خوشبختی تو ...
من تا روز وصال، در انتظار تو خواهم ماند، گرچه هنوز نمیشناسمت، گرچه هنوز ملاقاتت نکرده ام. در این بیتابی و بیقراری محزون تو را در خیال خود میپرورانم، گرچه شاید حتی وجود هم نداری، اگر داری در ناکجای هستی شناوری. اما من همان شاعر ملتهب مفلوکم که «حتی اگر نباشی، میآفرینمت / چونانکه التهاب بیابان، سراب را ... »
سهراب
مهر ماه ۱۳۹۷ (و یکسال گذشت ...)
آهنگ پست : میآفرینمت / گروه کهبانگ {{ گروه فقید خودمون :) }}