من جوجه سکوتم ...

باید سکوت من را شخم بزنی ... حرف‌های من را، گاهی در یک چاله آب روی زمین پیدا می‌کنی، گاهی در درخشش ماه در آسمان. گاهی یک شعر نو می‌شود و با دود سیگار بالا می‌رود و گاهی غزل می‌شود و با قطره های باران پایین می‌آید. گاهی به شکل از یاد بردن رنج‌ها و گلایه ها و چیزهای منفی دیگر است و گاهی به صورت به خاطر سپردن و گرامی داشتن یک تاریخ و یک واقعه است. حرف های من را گاهی فرانسوا وولتر می‌گوید، گاهی هاینریش بُل. گاهی لورکا و اسپنسر و پوپ و تاگور ... حرف‌های من گاهی شب تا صبح مقاومت دربرابر حسرت فشرده شدن یک آغوش است، گاهی بخار نفس‌هایم می‌شود تا روی جدار داخلی پنجره ماشین بنشیند، گاهی یک صورت عرق کرده و موهای آشفته می‌شود، گاهی در آغوش فشردن یک گلدان کوچک است ... گاهی یک نغمه سه‌تار است که بی مقدمه نواخته می‌شود، و گاهی توی رگ های برجسته پشت دست راستم جاری است و تنها با لمس شنیده می‌شود ...

لُب مطلب آنکه من «جوجه سکوت»م ... اگر به لب‌هایم خیره شده‌ای تا حرف‌هایم را بشنوی در اشتباهی، لب‌ها برای بوسیدن هستند ... برای شنیدن حرف‌هایم باید جای به دیگری گوش بسپاری ... به همه این ناگفته هایم ...

۷/۱۱/۹۷