آن روز که آتش محبت افروخت ..........عاشق روش سوز ز معشوق اموخت
از جانب دوست سر زد این سوز و گداز ... تا در نگرفت شمع ، پروانه نسوخت
رباعی از ابو ظسعید ابوالخیر
آن گنبد نورانی مینا اینجاست عشق و سفر و شادی و غمها اینجاست
آرام و روان سوی خدا می آییم والله که آن آخر دنیا اینجاست
((مصاحب)) در ره آن یار جانسوز محبت را از آن کودک بیآموز
که مادر بهر جورش چون ستیزد همان در دامن مادر گریزد !