خانه عناوین مطالب تماس با من

شاید هنوز شروع نشده باشد ...

نَم ِ واژه ...

شاید هنوز شروع نشده باشد ...

نَم ِ واژه ...

پیوندها

  • ღ♥ღمجسمه کاغذیღ♥ღ
  • سیاهچال
  • هرج و مرج در سیناپس ها !
  • بچگی ها !
  • Semicrome : ارسلان
  • این آدم های متفاوت
  • پسر خیابان
  • خون انار
  • تونل زمان
  • تابستان (پیش از، در، بعد از) تاریکی !
  • شکوفه انار ...
  • علیه تفسیر

دسته‌بندی

  • روزنوشت 31
    • دل نوشته ... 67
    • پُرواژگی ... 60
    • بی‌واژگی ... 11
  • گفتاورد 9
    • سخن بزرگان 50
    • شعر 43
  • نقدها و یادداشت ها 2
    • درباره کتاب 1
    • درباره موسیقی 1
  • به قلم من 9
    • دیدگاه نو ! 35
    • ادبی 2

بخش های اختصاصی

  • آرشیو آهنگ های پست ها
  • English Home Page

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • A dozen December 28th
  • این یکی بماند که بدانید ...
  • وقتی یک حکیم قرن سیزدهم می‌خواست بگوید : «داداش چی زدی؟!؟»
  • پیش‌گویی ...
  • در سالی که سی سالگی را جشن خواهم گرفت ...
  • از حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ ...
  • بی حاصلی و بی خبری ...
  • جریان
  • New Year´s Resolution
  • شاید محال نیست ...
  • أضعف مخلوقات ...
  • مژده خراب شدن ...

بایگانی

  • دی 1403 1
  • آذر 1403 2
  • آبان 1402 1
  • اسفند 1401 2
  • اسفند 1400 1
  • خرداد 1400 1
  • فروردین 1400 1
  • بهمن 1399 1
  • دی 1399 2
  • شهریور 1399 1
  • مرداد 1399 1
  • تیر 1399 1
  • آبان 1398 2
  • مهر 1398 5
  • شهریور 1398 2
  • مرداد 1398 1
  • تیر 1398 1
  • اردیبهشت 1398 1
  • اسفند 1397 1
  • بهمن 1397 1
  • آذر 1397 1
  • آبان 1397 1
  • مرداد 1397 2
  • تیر 1397 6
  • اردیبهشت 1397 1
  • بهمن 1396 1
  • آذر 1396 1
  • مهر 1396 1
  • شهریور 1396 4
  • شهریور 1393 2
  • مرداد 1393 1
  • اردیبهشت 1393 1
  • اسفند 1392 1
  • بهمن 1392 1
  • آبان 1392 1
  • مهر 1392 1
  • شهریور 1392 1
  • مرداد 1392 1
  • خرداد 1392 1
  • اردیبهشت 1392 1
  • فروردین 1392 1
  • اسفند 1391 2
  • بهمن 1391 2
  • دی 1391 1
  • آذر 1391 1
  • آبان 1391 1
  • مهر 1391 4
  • شهریور 1391 3
  • مرداد 1391 4
  • تیر 1391 5
  • خرداد 1391 2
  • اردیبهشت 1391 2
  • اسفند 1390 2
  • بهمن 1390 3
  • دی 1390 2
  • آذر 1390 1
  • آبان 1390 2
  • مهر 1390 3
  • شهریور 1390 3
  • مرداد 1390 2
  • تیر 1390 3
  • خرداد 1390 1
  • اردیبهشت 1390 1
  • فروردین 1390 1
  • اسفند 1389 1
  • بهمن 1389 2
  • دی 1389 3
  • آبان 1389 4
  • مهر 1389 2
  • شهریور 1389 3
  • مرداد 1389 4
  • تیر 1389 8
  • خرداد 1389 5
  • اردیبهشت 1389 3
  • فروردین 1389 4
  • اسفند 1388 3
  • بهمن 1388 1
  • دی 1388 5
  • آذر 1388 5
  • آبان 1388 4
  • مهر 1388 5
  • شهریور 1388 2
  • مرداد 1388 4
  • تیر 1388 5
  • خرداد 1388 5
  • اردیبهشت 1388 3
  • فروردین 1388 1
  • اسفند 1387 4
  • بهمن 1387 5
  • دی 1387 3
  • آذر 1387 3
  • آبان 1387 2
  • مهر 1387 6
  • شهریور 1387 10
  • مرداد 1387 8
  • تیر 1387 3
  • خرداد 1387 3
  • اردیبهشت 1387 3
  • فروردین 1387 5
  • اسفند 1386 2
  • بهمن 1386 1
  • دی 1386 4
  • آذر 1386 4
  • مهر 1386 7
  • شهریور 1386 8

جستجو


آمار : 193116 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • افکار پریشان ! جمعه 19 تیر 1388 18:09
    دل شکسته - تو دلت مثل آینه میمونه ... زهر مار و مثل آینه میمونه ! آینه بخوره توی سرم بمیرم راحت بشم ! آخه آقای محترم ، خانم محترم ! آینه است ، شیشه نشکن که نیست .... آینه هم میشکنه ، اونوقت تازه وقتی بکشنه میتونه هزارتا چهره مختلف رو توش ببینی ! هیچ ... شمع طربم ، ولی چو بنشتم هیچ // من جام جمم ولی چو بشکستم ، هیچ ......
  • ای کاش ... یکشنبه 14 تیر 1388 21:18
    ای کاش ... آدما احساساتشون رو همونطور که هست نشون میدادند ... شاید اونطوری خیلی از سوء تفاهم ها رفع میشد ... ای کاش ... طفره نمیرفتن ، دروغ نمیگفتن ، تظاهر نمیکردن ... شاید اونطوری همه مرز ها برداشته میشد ... ای کاش ... اون چیزی که توی دلت بود رو بهم میگفتی ... شاید اونطوری راحت تر دل میکندم !
  • اه ! جمعه 12 تیر 1388 02:36
    موش گفت : - افسوس ! دنیا روز به روز تنگ تر میشود. سابق جهان چنان دنگال بود که ترسم گرفت. دویدم و دویدم تا دست آخر ، هنگامی که دیدم از هر نقطه افق دیوار هایی سر به آسمان میکشد ، آسوده خاطر شدم. اما این دیوار های بلند با چنان سرعتی به هم نزدیک میشود که من ، از هم اکنون خودم را آخر خط میبینم ، و تله هایی که باید در آن...
  • Remember ... شنبه 6 تیر 1388 01:17
    ایده این پست منحصرا ماله ارسلان ه ! یاد آوری ... گرچه من از به یاد آوردن و کلا از گذشته اصلا خوشم نمیاد ! و گرچه من آدما رو خیلی راحت فراموش میکنم (خوشبختانه) ... اما شاید این پست جالب باشه برای فکر کردن به کسایی که تو زندگیم مهم بودن : 1. مامان : مامان سیمین گُلم ! دلم برای دستاش که همیشه بوی لیمو میداد تنگ شده 2....
  • به نام ایران ... یکشنبه 31 خرداد 1388 12:50
    به نام ایران ... به نام سبزی هایش ، سرخی هایش ، به نام صلح سپید جاودانش ... به نام آنچه بود ، آنچه هست و آنچه خواهد بود ... به نام ایران ... از باختر اروند تا خاور هامون ، از زبر ارس تا زیر کارون ! از زاینده رول تا بلندای دماوند ... به نام یکرنگی ما ، که اگر امروز سبز است ، روزی سرخ بود ، روزی سپید بود و روزگارانی سه...
  • محو و مات دوشنبه 25 خرداد 1388 01:43
    گفته بودی که : « چرا محو تماشای منی ؟ وآنچنان مات که یکدم ، مژه بر هم نزنی ؟ » مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود : ناز چشم تو ، به قدر ، مژه بر هم زدنی ... ! فریدون مشیری
  • وقتی «مرد» ، میشکند ... دوشنبه 18 خرداد 1388 20:36
    به یه دیوار سرد و سنگی تکیه دادم ! یه دختر از دور میاد ! نزدیک که میشه آشناست ! یه چیزایی میگه ! درست نمیفهمم ! یعنی کلا درکم از سخن رفته ... به زحمت دهنم رو باز میکنم و جواب میدم ! گفت برو ! رفتم ! اگر میگفت بمیر هم میمردم ! اونقدر تسلیم بودم که چیزی برای از دست دادن نداشتم ! میرم پیش ارسلان ! اونم اعصابش خورده !...
  • لحظه پنج‌شنبه 14 خرداد 1388 00:39
    با نوایی آمد و این قصه را آغاز کرد // خنده زد چون بال و این دل ناگهان پرواز کرد یک صدا میبود ، زان پس در جهان چیزی نبود // آسمان خندید و خورشید ، از خجالت ناز کرد دفتر این قصه را می بست دستان زمان // یک نگاه آمد ز راه آنگاه و آن را باز کرد صورت بی صورت این درد را مهتاب دید // چشمکی بی چشم او با اختری دمساز کرد یک نگه...
  • چیز شعر ! سه‌شنبه 5 خرداد 1388 17:16
    ممنونم از مصطفی به خاطر دعوت ! دل ، هوا ، من ، شعر ، آبرو ، مغز ، موبایل ، هماهنگی ، زمین صافه ، زدبازی ، شایان ، دوچرخه ، فوتبال ، عشق ، غم ، تنهایی ، لیاقت ، پرده ، تنهایی ، خوابگاه ، پدر ، تشنج ، پینت بال ، فرار ، ارسلان ، تنهایی ، احساس ، تردید ، کیبرد ، هفتون ، سایه ، امتحان ، بازخورد ، اعتماد ، دیدگاه ، سوسک ،...
  • لحظه هایم ، خوب و بد ، ارزنده بود ! سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1388 22:45
    یک سال تحصیلی دیگه هم گذشت ! با همه خوبی ها و بدی هاش ! دوباره امتحانا ! بعدش دوباره تابستون ! دوباره سه ماه وقت تلف کردن و هیچ کار مفیدی نکردن !!! امسال از یه لحاظایی سال خاصی بود ! با بقیه سالها فرق داشت ! درست نمیدونم چرا ؟ شاید برای اینکه بزرگ شدم ! شاید برای اینکه دو تا دوست پیدا کردم ! شاید هم دلیل دیگه ای داشت...
  • نوستالژی جمعه 11 اردیبهشت 1388 05:26
    یک . دو . سه ، امتحان میکنیم ! ساعت 3:20 نیمه شب ! خیلی خوب نوستالژی ... نوستالژی برای من خیلی معنی داره ، یعنی از یک زاویه تموم زندگی من نوستالژیه ! همه لحظاتش برای زیباست ! گرچه از هیچ کدومش لذت نبردم ! میگن این بازی به این صورته که هرکس پنج تا چیز که براش معنای نوستالژی میده رو بنویسه و پنج نفر رو هم دعوت کنه ! اما...
  • نیلوفر ... یکشنبه 6 اردیبهشت 1388 20:19
    از مرز خوابم می گذشتم سایه تاریک یک نیلوفر روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟ در پس درهای شیشه ای رویاها در مرداب بی ته ایینه ها هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم یک نیلوفر روییده بود گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت و من در صدای شکفتن او لحظه...
  • محبت جمعه 21 فروردین 1388 11:55
    سیزده به در : رفته بودیم بیرون شهر ... با یک سری از فامیل هایی که عموما هم کمابیش بیشتر از بقیه باهاشون در ارتباطیم ! چیزی که من حس کردم اینه که چقدر همه اونها رو دوست دارم ! چقدر بهشون علاقه دارم ! از با اونها بودن لذت میبرم و ... از اون روز همواره همین احساس رو دارم ! هرکس رو میبینم همین فکر رو در موردش میکنم ! کم...
  • سال جدید ... جمعه 30 اسفند 1387 02:34
    یکسال دیگه هم تموم شد ... با همه غم ها و غصه ها و نشاط و شادی هاش ... داشتم به این فکر میکردم که تو سالی که گذشت چیکار کردم و در نهایت به یک نتیجه بزرگ رسیدم : هیچی ! و بعد به این فکر کردم که سال آینده میخوام چیکار کنم ! خوب سال گذشته یک سال سرشار از پوچی ، غم ، یاس و بی انگیزگی برای من بود ... اما من امروز دیگه...
  • حتی اگر نباشی ... شنبه 17 اسفند 1387 15:28
    می خواهمت ، چنانکه شب خسته خواب را میجویمت ، چنانکه لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان ، آفتاب را بی تابم آنچنان که درختان برای آب یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی ، می آفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای...
  • خواب ... جمعه 9 اسفند 1387 00:28
    دیشب دوباره ، گویی خودم را خواب دیدم : در آسمان پر میکشیدم ، و لابه لای ابر ها پرواز میکردم و صبح چون از جا پریدم ... در رختخوابم یک مشت پر دیدم ! یک مشت پر ، گرم و پراکنده ... پائین بالش : در رختخواب من نفس میزد ... آنگاه با خمیازه ای ناباورانه بر شانه های خسته ام دستی کشیدم : بر شانه هایم ، انگار جای چیزی ... چیزی...
  • اعتراف جمعه 2 اسفند 1387 14:22
    خار ها خوار نیستند ... شاخه های خشک چوبه های دار نیستند ... میوه های کال و کرمخورده نیز روی دوش شاخه بار نیستند ... پیش از آنکه برگ های زرد را ... زیر پای خویش سرزنش کنی خش خشی به گوش میرسد : برگهای بیگناه با زبان ساده اعتراف میکنند خشکی درخت از کدام ریشه آب میخورد ! زنده یاد قیصر امین پور
  • خواهر ... جمعه 25 بهمن 1387 00:03
    خیلی خوبه که بعضی وقتا که حس میکنی هیچکس رو نداری ، یک نفر باشه که وجودش ، فقط اون اسمی که ازش توی ذهنت هست بهت آرامش بده ! گرچه این فرد یک دوست اینترنتی باشه ، گرچه هیچوقت ندیده باشیش ، گرچه این امکان وجود داشته باشه که هر لحظه به هر دلیلی خیلی ساده از هم جدا بشین ... ولی اینکه ته دلم یک نفر هست که میتونم مثل خواهر...
  • آیینه جمعه 18 بهمن 1387 23:49
    برو گم شو ... دیگه ازت بدم اومده ... خائن ... بی معرفت ... دیگه نمیتونم اون قیافه نفرت انگیزت رو تحمل کنم ... و اون تفکرات فیلسوفانه ات رو ... اصلا ما به هم نمیخوریم ... زندگی من پر از رنج و سختیه و تو همه سختی های زندگی رو قشنگ میبینی ... دیگه نمیتونم تظاهر کنم که مثل تو خوشحالم ... شادم ... سرخوش ... بیخیال ... مثل...
  • سخته ... چهارشنبه 16 بهمن 1387 22:41
    سخته ... باور کنید سخته ... اینکه تو دلت هزارتا غم باشه ... اینکه هر روز و شب منتظر یه معجزه باشی تا شاید ... فقط شاید اوضاع بهتر بشه ... اینکه توی اوج این غم ها خودت رو شاد نشون بدی : شوخی کنی ، بخندی ، آواز بخونی و فقط خودت بدونی تو دلت چی میگذره ... سخته که احساساتت رو سرکوب کنی تا دیگران بهت ترحم نکنن ... سخته که...
  • شوق فریاد جمعه 11 بهمن 1387 01:32
    توی چشماش نگاه میکنم ... احساس میکنم خیلی دوستش دارم ! بخشی از خاطرات من شده ! صداش توی گوشم میپیچه : آخر هفته دارم میرم ایتالیا ... ----------------------------------------------------------------------------- یه زن تقریبا مسن حدودای پنجاه ساله در حالی که اشک توی چشماش جمع شده بهم نگاه میکنه ... دلم میگیره ......
  • بچگی ؟ ذکاوت ... عریانی ! سه‌شنبه 8 بهمن 1387 20:29
    - نزن ! دوف (لقت) ... دنگ (سیلی) ... فرت(کشیدن مو) .... زرت(پاره شدن لباس) ... شپلخ(منهدم شدن) ... فرچ (فرو رفتن انگشت در چشم) - بیشعور ... به مامانم میگم ! پسری هفت-هشت ساله ، در حالی که دست کوچکش رو روی چشمش گذاشته بود و شلوار گشادش داشت از پایش می افتاد به سمت در خانشان دوید ... کودک دیگر حالی که صدای هایی شبیه «...
  • حکایتی از گلستان جمعه 20 دی 1387 16:29
    پادشاهی با علام عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده ، گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد . چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک از او منقص بود. چاره ندانستند ... حکیمی در آن کشتی بود ، ملک را گفت : اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت : غایت لطف و کرم...
  • تولد ... پنج‌شنبه 12 دی 1387 22:48
    اهم ... اهم ! من اصولا آپ تولد نمیکنم ! یعنی اصلا به نظرم خیلی کار ارزشی و مسخره ایه ! اما خوب آدم وقتی یک بوقی رو خیلی دوست داشته باشه خود به خود ارزشی میشه !!!! امروز تولد یکی از دوستای خیلی خوب منه ! کسی که دید من رو نسبت به دوستی اینترنتی کلا متحول کرد ! یعنی کلا فهمیدم یک یک دوست اینترنتی میتونه مثل داداش ادم...
  • تنها تو می مانی ... پنج‌شنبه 5 دی 1387 10:28
    دل داده ام بر باد ، بر هرچه بادا باد / مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد ای عشق از آتش ، اصل و نسب داری / از تیره دودی ، از دودمان باد آب از تو طوفان شد ، خاک از تو خاکستر /از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران / هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد هفتاد پشت ما ، از نسل غم بودند / ارث...
  • کوره راه ... دوشنبه 18 آذر 1387 23:45
    اینجا کجاس ؟ چه تاریکه ؟ این راه کجا میره ؟ ... میری جلو بن بسته ... میری عقب بن بسته ؟ دنبال چی هستی ؟ آخر جاده مگه چی هست ؟ دنبال یک هدفم ؟ به چه دردت میخوره ؟ ... برای چی میری ؟ ... واقعا ارزشش رو داره ؟ باید این همه موانع رو پشت سر بذاری ؟ ... به زحمتش می ارزه ؟ مسیرم تاریکه ... همه چیز بسته است ... ولی نه ... از...
  • حسرت یکشنبه 10 آذر 1387 20:22
    حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه میکنی : وقت رفتن است ... باز هم همان حکایت همیشگی ! پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود ... آی ... دریغ و حسرت همیشگی ! ناگهان چقدر زود ... دیر میشود ! (زنده یاد قیصر امین پور)
  • شمع دل افروز جمعه 1 آذر 1387 12:29
    یارب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست ؟ / جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست ؟ حالیا خانه برانداز دل و دین من است / تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست ؟ باده لعل لبش کز لب من دور مباد / راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست ؟ دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو / باز پرسید خدارا که به پروانه کیست ؟ می دهد هرکسش افسونی و معلوم نشد /...
  • فصل من ! جمعه 17 آبان 1387 11:52
    برگ گرد شاخه را چرخید و رفت ... اوفتاد آهسته و گردید و رفت برگ ، از هر بستگی آزاد شد ..... پر ز شور و شادی و فریاد شد (قسمتی از یکی از اشعار خودم :دیی) برگ ها آروم آروم پائین میاد ! دلم میگیره ! اما پشت این اندوه یک شور خاصی نهفته است ! شوری سرشار از رنگ های زرد و نارنجی ! حسی پر از ریزش ! پر از سکوت ! خش خش برگ ها رو...
  • هوس ها سه‌شنبه 14 آبان 1387 21:18
    « او سزاوار پر و بال دادن به هوس هایش بود ، فرشته به او یاد داده بود این چیزها هیچکس را از خدا دور نمیکند ،همینطور از وظیفه مقدسی که هر کس باید در زندگی اش انجام دهد . » پائولوکوئلیو فقط میتونم بگم به هوس هاتون بیشتر توجه کنید ...
  • 274
  • 1
  • ...
  • 6
  • صفحه 7
  • 8
  • 9
  • 10