در سفری دور به سوی بی نشان ها ...
من همسفری دیدم ، کوله بارش سایه
عقب ، عقب پیش میرفت ...
من مسافری دیدم آفتاب را زنجیر کرده بود
که روز نیاید ...
و جاده ای دیدم که از درد تنهایی به خود میپیچید
من کوهی دیدم که از درد
سر به فلک نهاده بود
و زمین که صبورانه
سنگینی را تحمل میکرد ...
من درخت را دیدم از ترس باد قد میکشید
و علف که به هر گذرش کمر خم میکرد ...
من دریا را دیدم خشمگین
که موجش با هیجان خود را به صخره میکوفت ...
و صخره ای میان رود دیدم، که سخت ایستاده بود
و حرکت را مسخره میکرد ...
من قناری را دیدم که از ترس ابر خاموشی گزیده بود
و رعد که نعره میکرد، چرا آسمان آرام خوابیده ... ؟
من خدا را در اوج قدرت دیدم
که خوابیده بود ...
و انسان را در اوج ذلت
که میکوشید خدا باشد ...
در اینجا کس نمی فهمد زبان صحبت ما را
مگر ایینه دریابد حدیث حیرت ما را
سزد گر اشک لرزان و نگاه آرزو گویند
به جانان با زبان بی زبانی حالت ما را
نهانی با خیالت بزم ما ایینه بندان بود
به هم زد دود آه دل صفای خلوت ما را
خزان گلچین کند این باغهای حسرت ما را
نمی سازند با این تنگنای عالم هستی
بلند است آشیان مرغان اوج همت ما را
سری بر زانوی غم داشتم در کنج تنهایی
کمینگاه جنون کردی مقام عزلت ما را
So, so you think you can tell Heaven from Hell,
blue skies from pain.
Can you tell a green field from a cold steel rail?
A smile from a veil?
Do you think you can tell?
And did they get you to trade your heroes for ghosts?
Hot ashes for trees?
Hot air for a cool breeze?
Cold comfort for change?
And did you exchange a walk on part in the war for a lead role in a cage?
How I wish, how I wish you were here.
We're just two lost souls swimming in a fish bowl, year after year,
Running over the same old ground.
What have we found? The same old fears.
Wish you were here.
کاش اینجا بودی ...
پ.ن : ترجمه اش از خودمه هر اشکالی داشت بذارین به حساب بیسوادی من !!!
پ.ن2: آهنگ رو از اینجا دانلود کنید !!!
پ.ن3: پینک فلوید هم میتونه یک امید، یک احساس رو توی آهنگاش توصیف بکنه ! امروز به این نتیجه رسیدم :دی
گفته بودی که : « چرا محو تماشای منی ؟
وآنچنان مات که یکدم ، مژه بر هم نزنی ؟ »
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود :
ناز چشم تو ، به قدر ، مژه بر هم زدنی ... !
با نوایی آمد و این قصه را آغاز کرد // خنده زد چون بال و این دل ناگهان پرواز کرد
یک صدا میبود ، زان پس در جهان چیزی نبود // آسمان خندید و خورشید ، از خجالت ناز کرد
دفتر این قصه را می بست دستان زمان // یک نگاه آمد ز راه آنگاه و آن را باز کرد
صورت بی صورت این درد را مهتاب دید // چشمکی بی چشم او با اختری دمساز کرد
یک نگه بود و مرا با تیرگی همدل نمود // یک صدا بود و مرا با خامُشی همراز کرد
هر زمان چشمم ببستم آن نگاه آمد به چشم // هر زمان خاموش گشتم آن نوا آواز کرد
عکس این غم چون به جام افتاد ، من «ساقی» شدم // باده با هر مستی من جام را غماز کرد
از احساسات مسخره اش معلومه ماله من بود !