نوستالژی

یک . دو . سه ، امتحان میکنیم ! ساعت 3:20 نیمه شب !


خیلی خوب نوستالژی ... نوستالژی برای من خیلی معنی داره ، یعنی از یک زاویه تموم زندگی من نوستالژیه ! همه لحظاتش برای زیباست ! گرچه از هیچ کدومش لذت نبردم !


میگن این بازی به این صورته که هرکس پنج تا چیز که براش معنای نوستالژی میده رو بنویسه و پنج نفر رو هم دعوت کنه ! اما من فکر نکنم بتونم کمتر از پنجاه تا بنویسم :دی !


ممنون از علیرضا و بعدش هم آرش که من رو دعوت کردند !




نوستالژی یعنی دستایی که بوی لیمو میداد ! یعنی سردی اون دستا وقتی دارن چشمک رو با چسب میبندن ! (مشکل تنبلی چشم و اینا) ... دستایی که حاضرم همه دنیام رو بدم تا دوباره لمسشون کنم !


نوستالژی یعنی هر روز صبح بیدار شدن با صدای گرم و میردونه ای که میگه « صبح بخیر ، آقازاده عزیز ! »


نوستالژی یعنی سرود بوی ماه مدرسه ، اولین باری که این سرود از تلویزیون پخش شد همون سالی بود که من میخواستم برم کلاس اول !


نوستالژی یعنی یک کیف با عکس دوقلو های افسانه ای !


نوستالژی یعنی کیف خاکستری رنگ اولین عینکی که توی چهارسالگی گرفتم !


نوستالژی یعنی اول راهنمایی ، یعنی خلاف شدن با پیمان و سروش ! یعنی گرفتن اولین سیدی زدبازی !


نوستالژی یعنی آهنگ «بی حس» زدبازی !


نوستالژی یعنی جادوگران ! نوستالژی یعنی هافلپاف !


نوستالژی یعنی کنف های شبانه با علیرضا(لودو) و کمیل(دانگ) ... یعنی تا صبح خندیدن ! یعنی مسخره کردن علیرضا به خاطر اینکه مجبور بود نیم ساعت زودتر از من سحری بخوره ! یعنی پشت کامپیوتر افطار کردن !


نوستالژی یعنی قهرمانی هافل ! یعنی کنف پیروزی ! یعنی همه بچه ها وقتی داریم توی کنف وسط صحبت های ناظر تالار بوق میزنیم !


نوستالژی یعنی سوم راهنمایی ! خرخونی ! نوستالژی یعنی تست زدن برای تیزهوشان فقط برای اینکه به بقیه ثابت کنی که در همه حالتی میشه درس خوند !


نوستالژی یعنی پژمان ! یعنی راه انداختن اوباش ! یعنی راهنمایی گرفتن در زمینه قبولی تیزهوشان ! یعنی تو ستاد انتخاباتی دوستت پست زدن ! نوستالژی یعنی خندیدن با پژمان پشت کامپیوتر ! نوستالژی یعنی ساعت 4 صبح با پژمان خداحافظی کنی اون بره نون و پنیر و خیار بخوره منم برم کالباس و نوشابه بخورم بعد برگردیم به کارمون بخندیم


نوستالژی یعنی اولین وبلاگی که داشتم !  نوستالژی یعنی شازده کوچولو ، نرگس ، امین !


نوستالژی یعنی اولین بار پشت تلفن با یک دختر حرف زدن ! یعنی دستات یخ بکنه ، زانوهات بلرزه ، دهنت خشک بشه ! و مجبور باشی حرف بزنی ! نوستالژی یعنی سارا !


نوستالژی یعنی نیلوفر ! یعنی یک تابستون با هم پستیدن و هافل رو قهرمان کردن ! یعنی توی اوج خرخونی به عشق چتیدن با نیلو آن شدن ! یعنی دوست داشتن و دوست داشته شدن ! نوستالژِی یعنی هاگوارتز شرکت کردن ! یعنی پیوند خواهر و برادری ! نوستالژی یعنی با هم نظارت کردن و اشک ریختن موقع خداحافظی !


نوستالژی یعنی یک بسته شکلات کیندر (Kinder) که تا آخر عمر نگهش میدارم !


نوستالژی یعنی سمانه ! یعنی همیشه نیش و کنایه شنیدن! یعنی در مورد حقوق زنان صحبت کردن ! یعنی خندیدن در مورد بلوغ پسران ! یعنی دعوا کردن ! یعنی «پدیده مونث» ! یعنی (من) در ابعاد بزرگتر و جنس مخالف


نوستالژی یعنی من و پژمان و حوض میدان نقش جهان ! یعنی ایوان عالی قاپو ! یعنی پشت تلفن با ترس فحش شنیدن حرف زدن و بعد با خنده گوشی رو گذاشتن ! یعنی تلفنی تاکتیک کوییدیچ ریختن ! یعنی کوییدیچ رو قهرمان کردن !


نوستالژی یعنی برای پژو 206 معلم تولد گرفتن ! یعنی در و دیوارای راهنماییم ! یعنی مدرسه راهنمایی با همه بچه هاش ! یعنی آقای صفاری ناظم مدرسه ! نوستالژی یعنی تموم شر بازی های راهنمایی !


نوستالژی یعنی مزه های ناموسی به معلم انداختن !


نوستالژی یعنی یکشنبه ها ! یعنی بیرون رفتن ! یعنی پارک مرداویج ! یعنی  کنار زاینده رود ! نوستالژی یعنی پای پیاده از وسط زاینده رود رد شدن ! (نگران نشید بابا خشک بود !!) نوستالژی یعنی فرشید و ارسلان !


نوستالژی یعنی یاهو مسنجر ! یعنی همه بچه هایی که خیلی برام عزیزن ولی ممکنه اسمشون الان تو ذهنم نباشه ! نوستالژی یعنی زندگی من !


نوستالژی یعنی این وبلاگ که دو سال از زندگیم توش ثبت شده و به زودی میخوام باهاش خداحافظی کنم ...


ممنون اونایی که دعوتم کردند ! و خوب ... منم از امین ، یکتا ، سمر و یاسمن دعوت میکنم !


با تشکر - سهراب ، خبرنگار واحد نوستالژیک خبر - ساعت 5:06  بامداد !

نیلوفر ...

 از مرز خوابم می گذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
 روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟



در پس درهای شیشه ای رویاها
در مرداب بی ته ایینه ها
 هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها می پیچد
کدامین باد بی پروا
 دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟



نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
 در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
 همه من بود
کدامین باد بی پروا
 دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟


  • سهراب سپهری

محبت

سیزده به در :


رفته بودیم بیرون شهر ... با یک سری از فامیل هایی که عموما هم کمابیش بیشتر از بقیه باهاشون در ارتباطیم !


چیزی که من حس کردم اینه که چقدر همه اونها رو دوست دارم ! چقدر بهشون علاقه دارم ! از با اونها بودن لذت میبرم و ...


از اون روز همواره همین احساس رو دارم ! هرکس رو میبینم همین فکر رو در موردش میکنم ! کم کم دارم میفهمم که چقدر همه موجودات عالم هستی برام عزیزن :دی !


خلاصه اینکه محبتم تازگی داره فوران میکنه ... دلیلش رو نمیدونم !

سال جدید ...

یکسال دیگه هم تموم شد ... با همه غم ها و غصه ها و نشاط و شادی هاش ...


داشتم به این فکر میکردم که تو سالی که گذشت چیکار کردم و در نهایت به یک نتیجه بزرگ رسیدم :


هیچی !


و بعد به این فکر کردم که سال آینده میخوام چیکار کنم !


خوب سال گذشته یک سال سرشار از پوچی ، غم ، یاس و بی انگیزگی برای من بود ... اما من امروز دیگه اینطوری نیستم ! دلم میخواد سال آینده ام پر از شادی و نشاط باشه ... دلم میخواد تمام هدف هام معین و مشخص باشه و بتونم با برنامه ریزی مسیری رو که میخوام تو زندگیم برم ...


اهم ...


الان همینجا قول میدم که متحول بشم امسال :D ...


به امید سال بهتر و سال های بعدی ...


سال نو همه مبارک !

حتی اگر نباشی ...


می خواهمت ، چنانکه شب خسته خواب را

میجویمت ، چنانکه لب تشنه آب را


محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان ، آفتاب را


بی تابم آنچنان که درختان برای آب

یا کودکان خفته به گهواره تاب را


بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

یا آنچنان که بال پریدن عقاب را


حتی اگر نباشی ، می آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی ، چه نیازی جواب را ؟



  • زنده یاد قیصر امین پور