عمر کوته

در میان باغ و در طرف چمن / بلبلی می گفت با جفتی سخن

ما ز سرمای زمستان رسته ایم / دل به امید گلستان بسته ایم

در دهان بلبلک بود این سخن / باشکی آمد ربودش در دهن

در دهان باش می گفت این سخن / عمر کوته بین و امید کهن

صوفی و خدا

نزد صوفی آنچه انسان را به خدا راه می نماید هم خداست. راهنمای او نه عقل است که معتزله می گویند نه دلیل است که اشاعره می پندارند. اگر عقل و دلیل به معرفت راهبر می شد همه عاقلان در معرفت برابر می بودند. گذشته از آن عقل و علم که متناهی و محدود است بر وجودی که بیحد و نامتناهی است چگونه احاطه تواند یافت ؟ صنع خدا هم نمی تواند انسان را به معرفت او دلالت کند. حادث فناپذیر چگونه می تواند بر آنچه پیش از او بوده و بر آنچه بعد از او خواهد بود دلالت داشته باشد ؟

( ارزش میراث صوفیه ، دکتر عبدالحسین زرین کوب )

خورشید تجلی

نفس اگر با آتش مطهر گردد و با اشک شستشو شود ، از هر آنچه که مردم آن را عیب و ننگ می شمارند فراتر می رود و از بندگی مذاهب و شریعتها رهایی می یابد و سربلند در مقابل عرش الهی می ایستد.

جامعه بشری هفتاد قرن تسلیم شریعتهای فاسد شد و نتوانست شریعتهای جاودان علوی اولیه را درک کند ، چشم انسان به نور ضعیف شمع ها عادت کرد و تا به حال نتوانسته به نور خورشید خیره شود.

(جبران خلیل جبران ، بالهای شکسته)

افسوس

دیروز ساختمان ها کنار هم می نشستند ... و مردم کنار هم ...

و امروز ...

ساختمان ها از سر و دوش هم بالا می روند و مردم بر سر هم میریزند و ...

دل ها غمگین و گل ها پژمرده است و دست ها یخ کرده ...

و خدا می خندد ...

محبت

محبت یگانه راه آزادی در این جهان است ... (جبران خلیل جبران)

کمی مهربانی هیچ خرجی ندارد ... (پائولوکوئلیو)

مهرورزدین را یاد بگیریم و محبت کردن را بیاموزیم ... (هرمان هسه)