امروز ارسلان (ارسک !)(نسخه اصلاح شده : اروسک=عروسک!!!!) ، فرشید و آرمان توی اتاق من بودن ! در اون لحظه من طی یک فرآیند آکروماتیک در حالی که تفکرات سوسیالیستیم به سمت صفر میل پیدا میکرد و احساساتم رو به بینهایت میگذاشت متوجه شدم که چقدر اتاقم رو دوست دارم !!!
من اتاقم را دوست دارم آنچنان که گوسپند علف را !!!
من اتاقم رو دوست دارم آنچنان که آخوند ، هدف را !!! (فقط جهت درست کردن قافیه !)
امروز حس شوخ طبعیم به طرز فجیع و غیرقابل جبرانی در ابعاد پدر پسر شجاع غلیان کرد و دوباره شدم همون سهراب قدیم ! معروف به سگ با وفا ، با پسوند خنده ! سهراب خنده (شکلک ندامت !)
امروز رفتم بسکتبال ! از مواقع دیگه بهتر بازی کردم ! گرچه اصلا حسش نبود ! ولی احساس کردم که بیش از سه میلیاردیم درصد از توپ هام گل شد که این نشون میده من پیشرفت چشم گیری کردم و اگر با همین سرعت ادامه بدم طی محاسباتم تا سی و دو هزار سال آینده در سطح بازیکنان ان بی ای بازی خواهم کرد !!!
امروز زندگی یه جور دیگه بود ! مثل قدیما ! درست مثل بهمن پارسال ! و اینکه زندگی لذت بخش تر بود نوعی پیشرفت در روحیه منه و اینکه درست مثل یکسال پیش بود دقیقا یکسال پسرفته ! پس نتیجه میگیریم که پیشرفت و پسرفت با هم خنثی میشن و من دارم در جای خودم درجا میزنم و زندگی مثل تردمیل غول پیکری زیر پام حرکت میکنه !!!!
امروز بدون اینکه اعصابم خُرد بشه یاد "یکی" می افتادم ! بدون اینکه احساس تنهایی کنم آهنگایی که من رو یاد اون می انداخت گوش میکردم و بدون اینکه حس کودکانه و زیرفابیولیستی حسادتم تحریک بشه در مورد اون شخص با ارسلان حرف میزدم !!!
امروز از ساعت 10 صبح تا 10 شب با آرمان بودیم ! و من این دوازده ساعت من رو یاد اون دوازده سال سابقه دوستی ما انداخت ! امروز فهمیدم که اگر هم قرار باشه کسی برای من بمونه همین دوستا هستن !!!
امروز خورشید گرم تر بود ! زمین زیباتر بود ، آسمون رنگارنگ تر بود ... امروز احساس میکردم که مادربورد (Motherboard) (معادل جدید ابداعی توسط من و فرشید : تخته ننه !!! ) ... مادربورد دنیا بهتر کار میکرد ! شایدم سی پی یو سوخته من بالاخره اون فن(Fan) نکبتش شروع به حرکت کرد و من رو از درد سوختن (و البته ساختن) نجات داد !!!
امروز دقیقا احساس کردم که دوستام مثل یک منظومه دارن دور من میچرخن ! فقط هرچی دقت کردم نفهمیدم که فرآیند همجوشی هسته ای کجای من انجام میشه (!) ... امروز درست مثل یک سیاهچاله بود که از طریق قوس فضا-زمان من رو طی یک فرآیند ورمهول(Wormhole) به یک دنیای زیبا انتقال داد !!!
امروز نقطه اوج نمودار زندگی من بود فقط امیدوارم نمودارش زنگوله ای نباشه ! امروز من درون تابعی از رفتار های غم گریزانه قرار گرفتم که باعث شد از هر لحظه (حتی بحث های فلسفی من و ارسلان که به هیچگونه نتیجه ای نرسید) لذت ببرم و به صورت گلی که از توی سوراخ خودش فوران میکنه شکفته بشم !!! و سوال اینه که آیا گل توی سوراخه ؟ و آیا گل فوران میکنه ؟
پ.ن: الان که فکر میکنم با اینکه امروز یکی از بهترین روزای زندگیم بود ! ولی تلخ بود ! یه طنز تلخ بزرگ که بهم نشون داد من (و البته بیشتر دوستام) چه شیرینی های بزرگی رو به خاطر مشکلات و روزمرگی هامون داریم از دست میدیم ! شیرینی هایی مثل با هم بودن رو !!!
پ.ن2: ایام امتحانات + خواندن کتابهای علمی باعث شد که بعد از بازنگری این پست از خودم احساس انزجار کنم ! البته انکار نمیکنم که یه ذره هم حسش بود که اینطوری با اصطلاحات نجومی و ریاضیاتی بنویسم !
پ.ن3: ما نیز هم ... مشکلیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پ.ن4: احساس یه پیانو رو دارم که فقط دو تا اکتاو داره :D
پ.ن5: اگر صبح که بلند میشی یه برنامه دراز مدت برای روزت بریزی و بعد ساعت ده در حالی که از دوستت جدا میشی و در حالی که از اجرا نشدن برنامه هات احساس بدی داری ، با خودت فکر کنی که اگر اون برنامه رو انجام میدادی روزت چقدر کسل کننده میشد ... اونوقت چیکار میکنی ؟؟؟؟ :دی
و این تموم چیزیه که در توان منه ...
اینکه خودم باشم ! اینکه همیشه فراموش کنم ! همیشه خودم رو سرکوب کنم ! نه برای اینکه نمیخوام اونطوری که هست نشون بدم ! چون نباید ...
و بعضی وقتا این باید ها و نباید ها چقدر سخت میشن ... و چقدر من تحت فشار قرار میگیرم وقتی چیزی رو میخوام و نباید ! یا وقتی چیزی رو نمیخوام وباید ...
و این تموم چیزیه که در توان منه ...
اینکه فراموش کنم ! برای اینکه لیاقت به خاطر سپردن ندارم ! لیاقت دل سپردن ! لیاقت فکر کردن ! چون فکر من اونقدر کوچیکه که بعضی چیزا حتی توش جا نمیشه ...
مثل یه کهکشان پر از ستاره ، که هرچقدر هم تصورش کنم ، بازم تموم نمیشه ...
و این تموم چیزیه که در توان منه ...
اینکه باشم ! و فقط در رویاهام به این فکر کنم که شاید ، و فقط شاید، بودنم مهمه !!! برای دیگران ! برای کسایی که شاید حتی من رو در حاشیه زندگی روزمره و پردغدغشون نادیده میگیرن ، و من فقط تصور میکنم که براشون مهمم !!!
و شاید من به قدرت همین تصور زنده ام ، چون عموما دلیل من برای زندگی خودم نیستم ، دیگران هستن ! با اینکه خودم رو همیشه در راس قرار دادم !
و این تموم چیزیه که در توان منه ...
اینکه حقیقت رو پنهان کنم ، و در یک لحظه با افشا کردنش هم خودم رو رسوا کنم و هم بقیه رو متعجب ! اینکه خودم رو سرکوب کنم و ناگهان بشکنم ! اینکه تظاهر کنم و از همه چیز ساده بگذرم ! فقط برای اینکه توی ذهنم یه نور میدرخشه ...
و اون نور تموم چیزیه که من دارم ... امید !!!
و این تموم چیزیه که در توان توئه ...
که امیدم رو ازم نگیری ، حتی اگر خیلی کودکانه و غیرممکنه ...
و این تموم چیزیه که در توان منه ...
که تظاهر کنم نمیدونم این امید چقدر بچگانه است ...
و با تو باشم ، با دیگران ، همونایی که فکر میکنم بهم نیاز دارن ... و اونها رو ، هرچند به مهمترین هاشون دسترسی ندارم ، تو قلبم با خودم به جایی ببرم ...
جایی که امید مثل خورشید میدرخشه ... جایی که من با مردمش حرفی برای گفتن دارم ...
پ.ن : در ادامه مطلب یکی از آهنگای محبوب من رو میخونید ... بی ربط به موضوع آپ نبود !
Where the streets have no name از U2 !!!
ادامه مطلب ...آسمان چشم او آیینه کیست ؟
آنکه چون آیینه با من رو به رو بود
درد و نفرین ، درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود
بعضی وقتا واقعا دلم میخواست «هوشمند عقیلی» بودم ، آرزو میکنم کاش این آهنگ رو من خونده بودم !
-----------------------------------------------------------------
دلم برای خروس میسوزه ، که بال داره ولی نمیتونه بپره ...
----------------------------------------------------------------
آنچه کردی با دل من ، قصه سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم ، گر تو را صد رنگ و بو بود
-----------------------------------------------------------------
من میتونم خیلی راحت بگم توی فلان کهکشان توی فلان نقطه دنیا داره چه اتفاقی میافته ، اما هرگز نمیتونم دست دراز کنم و ستاره خودم رو از آسمون بچینم ...
و امیدوارم تو من رو ببخشی ، با اینکه من هرگز خودم رو نخواهم بخشید ...
-----------------------------------------------------------------
ای شکسته خاطر من ، روزگارت شادمان باد ...
پ.ن : هیچوقت ، هیچ چیز ، اونطور که به نظر میرسه نیست ، و این باعث میشه آدما اشتباهات بزرگی بکنن ! و اگر من روزی اشتباه کردم این وظیفه منه که به پای اشتباهم بسوزم ، وظیفه دیگری نیست که اشتباه من رو بپذیره ... من محکومم به سوختن ...
ضمیمه : من عاشق نیستم ، احمقم ! حماقت صداقت میاره ، صداقت عشق ! پس من اول عاشق نبودم و بعد دیوانه اون بشم ! اول دیوانه بودم بعد عاشق اون شدم ! پس من عاشق نیستم ، احمقم ! هه هه ... من احمقم ... هورررررررررررا ... !!!
اینجا سرده ... من خسته ام ... از همه چیز ، دنیای بی پایه و اساسی که اطرافمه ! آدما ! من از آدما خیلی خسته ام !
اینجا سرده ... من فکر میکنم ... فکر میکنم و فکر میکنم و اصلا هم از این فکر کردن ها نتیجه ای نمیگیرم ! مغزم کار میکنه ... به همه چیز به وقفه فکر میکنم و این شده تنها کار زندگیم ! به چیزا خوب ، به چیزای بد ! به بابام ، به مامانم ! ... به دختری که مدتیه فکرم رو مشغول کرده ... دختری به نام ...
بی خیال ... من هرچی باشم خائن نیستم ! ارزش رفیق همیشه سر جای خودشه ... هه ! ارزش رفیق ؟ کدوم رفیق ؟ چی کار بکنم وقتی بهترین رفیقم ... لعنت به من ...
بنا به دلایلی حذف شد !!
هه ... نمیدونم ، شاید من از رفیقام زیاد انتظار دارم ! شایدم نه ! شاید مامانم راست میگفت که «بشر ذاتا تنهاست ! »
اینجا سرده ... من تنهام ... مثل همیشه تنهام ، مثل یکسال پیش همین موقع ! یکسالی که بهترین سال زندگی من بود ، تنها سالی که توش احساس تنهایی نکردم ! سالی که پر از خاطره بود برام ، پر از ماجرا ، پر از حادثه ، و استثنائا : پر از دوست !!!
اینجا سرده ... من میرم ... اینجا جای من نیست ...
درد و دل 1 : بیخیالی جواب نداد ! همچنان سهراب !!!
درد و دل 2 : هر زخمی خوب میشه الا زخمی که آدم از یه دوست بخوره !
درد و دل 3: هنوزم شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش !!!
درد و دل 4 : به هیچ دختری برای دوستی نیازمند نیستیم ! دخترا نمیتونن با موجودی مثل من دوست بشن !
درد و دل 5 : به هیچگونه دوستی نیازمند نیستیم ! دوستان جمیعا نامردن !
درد و دل 6 : خیلی وحشتناکه که وقتی به یک دوست نیاز داری لیست موبایلت خالی خالی باشه ، وقتی هم سراغ چند تا نیمه رفیقاشون میری جوابت رو ندن !
درد و دل 7 : تو خودخواه ترین آدمی هستی که تا حالا به عمرم دیدم ! آره ... خود تو !!!