چند وقتیه که شروع کردم کتاب «سرگذشت موسیقی ایران» نوشته «روحالله خالقی» رو میخونم که در اوایل دهه چهل تالیف شده ... حقیقتا کتاب کسل کننده ایه اما دو تا نکته داره که باعث میشه دست از خوندنش نکشم : نکات فنی و احساسی موسیقی ایرانی که مدتیه دارم روش تحقیق میکنم و یه سری نکات اجتماعی و فرهنگی که خالقی از دیدگاه شخصی خودش به عنوان رذیلت یا فضیلت نقدشون کرده ...
در بخشی از این کتاب اومده :
«اصولا آن روز ها عالم درس و مدرسه صفائی داشت.کسی برای تصدیق گرفتن درس نمیخواند چون برای ورود به خدمات دولتی از کسی مطالبه گواهینامه نمی کردند، سواد و معلومات میخواستند. منظور شاگرد کسب معرفت و مقصود معلم تربیت او بود.در آن موقع عده محدودی به مدرسه می رفتند و وقتی درسشان را تمام می کردند هرچه خوانده بودند در ذهن داشتند. و از فضائل اخلاقی هم بهرهمند بودند. البته وسائل تحصیل برای همه کس فراهم نبود. امروز موجبات مدرسه رفتن بیشتر آماده است ولی مقصود، کسب دانش نیست، بدست آوردن ورقه ای است که ارزش استخدامی داشته باشد، هرچند صاحب آن چیزی نداند!»
- سرگذشت موسیقی ایران، روحالله خالقی
این چیزی بود که به عین امروز توی دانشگاه دیدم. در مجموع محیطی که انتظارش رو داشتم نبود. تفاوتش با دبیرستان فقط این بود که توی محوطه (خارج از کلاس چون کلاس ها اکثرا تفکیکه) میشد جنس مخالف مشاهده کرد. و اینکه بزرگتر بود !
دانشکده ما برنامه افتضاحی برامون نوشته. ساعت 8 تا 10 توی دانشکده اقتصاد (جنوبی ترین دانشکده) ریاضی عمومی 1 داریم و 10-12 توی دانشکده ادبیات (جنوب غربی) فارسی عمومی و اینکه چطور باید بعد از تعطیل شدن کلاس قبلی در عرض کمتر از 10 دقیقه خودمون رو برسونیم به کلاس بعدی هنوز در هاله ای از ابهامه ...
روز اول از 7 صبح تا 6 عصر واقعا خسته کننده بود ... بخصوص گز کردن خیابون های شیبدار دانشگاه اصفهان پدر پاهام رو در آورد. و همه استادا هم فقط خوش آمد گفتند. یه روز طولانی، خسته کننده و بی نتیجه ...
من واقعا خسته ام ... حال 4 سال درس خوندن از اول رو ندارم ... واقعا ندارم !!
پ.ن1: توی کتابفروشی دانشگاه واسه یه سری دختر درو باز کردم خیلی جنتلمنانه ... ترم بالایی بودن، اینقدر مهربون نگاهم کردن که یه لحظه ترسیدن نکنه بپرن ببوسنم :|
پ.ن2: به لیست بالا (از تفاوت های دانشگاه و دبیرستان) استخر رایگان، کتابخونه کامل و غذای یارانه ای رو هم اضافه کنید ...
پ.ن3: از شما چه پنهون، همین روز اول افتادم توی شر ترین اکیپ رشته امون !!!
قبلا هم یه پست نوشته بودم که خلاصه بهترین قسمت های پستای وبلاگم بود به اسم «آنچه گذشت ... »
این یه پست طولانی و پر از خاطرس و کسایی که حوصله اینجور پستا رو ندارن بهتره نخونن ...
بیشتر یه جور هدیه تولد بود واسه پنجسالگی ، از طرف من به وبلاگم ... و مبنای انتخاب متن ها هم فقط خاطره انگیز بودن و عزیز بودنشون برای خودمه ...
در ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...امروز تولد پنجسالگی وبلاگم بود ...
بهش تبریک بگین ...
پ.ن1: نتایج رو در پنج روز آینده میدن احتمالا ... دعا کنید من تهران میخوام ! اقتصاد ترجیحا !!
پ.ن2: آره سخته ... ولی لذت بخش ... A Painful Pleasure
پ.ن3: تا وقتی که میخوام ... بذار بخوام حداقل ... !!!!
به طور کلی تجربه ثابت کرده ملت ایران، ملت کاملا جوگیری هستند. یک هو جو میگرتشان و انقلاب مشروطه می کنند، بدون اینکه حقیقتا بدانند مشروطه یعنی چه و رهبران آن چه کسانی هستند. ( و من به شخصه تار پشم لای پای (!) مظفرالدین شاه را به ده تا شیخ فضل الله نوری نمی دهم.) گاهی ناگهان هوس انقلاب اسلامی به سرشان میزند بدون آنکه اسلام و فقه آن را بشناسند. بعد هم به گه خوردن می افتند که آقا غلط کردیم اسلام بد است، بعد جو میگیرتشان و فوج فوج اومانیست(Humanist) و اتئیست(Atheist) می شوند و اعتقاد به خدا را مسخره میکنند، بعد باز جو دیگری می آید که می گوید موسوی خوب است و همه را آزاد می کند، بعد گله گله می روند به موسوی رای میدهند بدون آنکه گذشته و آرمان های اون را مطالعه کنند. بعد هم که نتیجه به نفع یکی دیگر تمام می شود موسوی می گوید تقلب شده ( کاری به راست و دروغش نداریم) اینها ناگهان جوشان عوض میشود و میریزند به خیابانها به دنبال رایشان و جنب/ش/سبز راه می اندازند بدون آنکه هدف مشترکی داشته باشند. یک عده اسلامگرایند و عده دیگر سکولاریست و عده ای هم سلطنت طلب ! بعد از مدتی هم جوشان میخوابد و جنبش به فراموشی سپرده می شود.
بعد چون با حکومت سر لج دارند هر چیز کوچکی را بزرگ می کنند و اگر احیانا ممه های مادرآقای رئیس جمهور را لولو ببرد ناگهان همه ادیب می شوند و به حرف زدن رئیس حکومت ایراد می گیرند و اگه آقای رئیس جمهور یک شعر از سعدی بخواند همه نوگرا می شوند و ادبیات را به سخره میگیرند. جو است دیگر ، حساب و کتاب که ندارد ...
خلاصه اینکه هر اتفاق کوچک و بزرگی را سوژه میکنند و فیس بوک هم شده وسیله خاله زنک بازیشان . از جمله سوژه های اخیرشان هم کنکور دانشگاه سراسری بود. ناگهان چو انداختند که « داد و فغان، سازمان سنجش 77 رشته دانشگاهی را برای دختران حذف کرده و دختران دیگر نمیتوانند مهندس بشوند» و بعد اعتراض کردند و در دانشگاه تهران تحصن کردند و مردم در فیس بوک فحش دادند ( که همانا فحش به مادر جودهندگان باد) ... حقیقتا هیچکدامشان به اندازه من ِ کنکوری دفترچه انتخاب رشته امسال و پارسال را زیر و رو نکرده اند و بلکه اصلا هیچ تحقیقی هم نکرده اند. یک نفر جو داده و هفتاد ملیون به دنبالش راه افتاده اند ...
بعد هم پوستر طراحی می کنند و شعار می دهند که «وامصیبتا ، اینها نمیخواهند دختران ایران آگاه شوند و میخواهند بی سواد بمانند و اینها از بیداری جامعه می ترسند» که (ولو حقیقت باشد) ربطی به اتفاق پیش آمده ندارد. جریان هم از این قرار است که دفترچه انتخاب رشته امسال بیش از 22000 رشته/محل داشته که تعداد 77 عدد از آنها تک جنسیتی شده است. این عدد چیزی کمتر از 0.004 رشته/محل هاست.(کمتر از 4 دهم درصد) اما این جوزدگان و جودهنگان (چنانکه در پوستر فوق میبینید) 77 رشته/محل را با غرضورزی 77 رشته می نویسند. در ضمن این 77 رشته/محل همه در دانشگاه های درجه دو و سه مانند اهواز، سیستان و بلوچستان و محقق اردبیلی بوده است .
نمونه دیگر معاصر از این جوگیری ها مسئله «تنفر از جاستین بیبر» است. یکی گفت جاستین بیبر بد است، هفتاد ملیون را جو گرفت. من شخصا طرفدار جاستین بیبر نیستم و حتی از شما چه پنهان کمی از او بدم می آید. اما دلیلش این نیست که اسمش «جاستین بیبر» است و بچه خوشگل است و همه از او متنفرند. دلیلش صرفا این است که از سبکش خوشم نمی آید و موسیقی را به نوع دیگری می پسندم. اما شخصا فکر میکنم کسی که در سن 16 سالگی در ابعاد جهانی مشهور می شود، سپس تمام سختی های شهرت و رقابت های تجاری را تحمل میکند، و با نواختن چند ساز آشنایی دارد، و در مراسم American Music Awards اجرای زنده میکند، چنین شخصی قطعا بی استعداد نیست، صرفا نمی داند استعدادش را باید در چه زمینه ای مصرف بکند. اما ملت را جو تنفر از او گرفته است، حتی کسانی که شاید شعور موسیقیشان در حد ناخن پای راست جاستین بیبر نباشد !!!
عزیزان من، بروید کتاب های امام محمد غزالی را بخوانید ... در طنز هایش یکی از اصلی ترین سوژه ها جوگیری ملت است. حیف است از ملت باذکاوتی مثل ملت ایران که یک رذیلت اخلاقی را از قرن ششم تا امروز کنار نگذاشته باشند ... حیف است !
پ.ن: اگر وبلاگ من مخاطب روشنفکرنما داشته باشد ... حالا جو میدهند که این طرفدار حکومت است و مزدور است و فلان !
اگر مخاطب وابسته به نظام داشته باشد، جو می دهند که این مشرک است و محارب است و فلانتر !!
پ.ن2: اسمش رو میذارم مکتب اتمسفریسم (Atmospherism) ... در دنیا هفتاد و پنج ملیون پیرو داره این مکتب !! خودمم جزئشون !
پ.ن3: چنان دو چشم منی، انتظار می خواهی ...
پ.ن4: کاش مسئله انتخاب مطرح نبود ... دوست داشتن کافی بود !
پ.ن5: می توان فهمید عاشق زندگی را دوست داشت / قیص هم قبل از جنون آسودگی را دوست داشت
پ.ن6: حرف زیاده ... گوش شنوا نیست که من ساکتم !
پ.ن7: همین الان بعد از ارسال این پست رفتم سایت سازمان سنجش که ببینم از اعلام نتایج چه خبر، دیدم خودشون هم یه اطلاعیه واسه شفافسازی این 77 رشته زدن ... به غلط کردم انداختین بیچاره ها رو :))
« هویت برساخته ای اجتماعی است. کیفیتی ثابت یا ذاتی نیست، بلکه ساخته می شود و سپس در تعامل با دیگران تغییر می کند. دوم اینکه هویت آمیخته با احساس تعلق است.جزء ذاتی اینکه بدانیم چه کسی هستیم، عضویت در گروه یا گروه های اجتماعی ای است که از اعضای شبیه به یکدیگر تشکیل شده اند. سوم این که مسئله هویت به تفاوت ما با دیگران نیز مربوط می شود. بخشی از دانستن این که چه کسی هستیم دانستن این است که چه کسی نیستیم. همچنین از آنجا که هویت اکتسابی - آموختنی - است انعطاف پذیر نیز هست و در برخی از جوامع انعطاف پذیر تر از برخی دیگر است.»
- (در آمدی بر جامعهشناسی، نیکلاس آبرکرومبی)