-
بودن یا نبودن ... ؟!؟
سهشنبه 22 آبان 1397 00:26
1- پانزدهم شهریور 97، یازده سالگی این خونه قدیمی من بود، و من یادم رفت بیام توش بنویسم و بگم که چقدر برام ترسناکه که قبول کنم، یازده سال گذشته :-) 2- روزها و سخت و طاقتفرساست. پایاننامه هست، بیپولی هست، تصمیم تغییر رشته و تموم سختیهای همراه باهاش هست. فشار زمانی هست، فشار کاری هست ... خلاصه ملالی نیست جز دوری...
-
هرگز ...
شنبه 13 مرداد 1397 21:35
باید آن روز، پشت آن ایستگاه اتوبوس در خیابان قدس میبوسیدمت ... پ.ن : خستهام از باور به چیزایی که هیچوقت حقیقی نشدن !!
-
خستهام رئیس ... میفهمی ؟
یکشنبه 7 مرداد 1397 18:31
I'm tired, boss. Tired of bein' on the road, lonely as a sparrow in the rain . I'm tired of never having me a buddy to be with, to tell me where we's going to or coming from, or why. Mostly, I'm tired of people being ugly to each other. I'm tired of all the pain I feel and hear in the world every day . There's too...
-
دو خورشید غروب کننده ...
جمعه 29 تیر 1397 17:29
تو، مثل غروب زمستان بودی. کوتاه، سرد، رعبآور، اما جادویی ... آمیخته با طرح و رنگ، با ابرهای تکه تکه شده و سرخ و نارنجی گدازان در میان آنها. افق شرقی آبی، که آرام آرام در طلایی افق غربی محو میشود. رنگ های بی شماری از بنفش و ارغوانی و فیروزهای و صورتی که در میانه این طیف درهم میآمیزد. کلاغهایی که در کرانههای...
-
Wicked Game بازی کثیف ...
سهشنبه 19 تیر 1397 12:44
نشسته جلوی من، تنها، محزون، در خود فرو رفته ... گاه و بی گاه یه قطره اشک از گوشه چشمش سرازیر میشه ... دقیقاَ میدونم توی دلش چی میگذره، توی سرش، توی قلبش ... اون قلب وامونده لعنتی. میدونم درد رو حس میکنم، درد جسمی رو حتی ... فرو میره توی آهنگا ... حتی آهنگایی که من میذارم که خودم توشون فرو برم ... اصلا حرف نمیزنه ......
-
آخرین ایستگاه ...
یکشنبه 10 تیر 1397 04:26
وقتی بر میگردم به گذشته نگاه میکنم، میبینم در تمام مقاطع زندگیم، حتی در سختترین و دردمندترین لحظاتم، همیشه یک هدف داشتم. همیشه یه چیزی داشتم که توی افق ببینم و به سمتش حرکت بکنم و این، به خودی خود چیز خیلی خوبیه. اینکه حتی توی روزای سختی که خیلیهاش توی همین وبلاگ هم ثبت شده من همیشه یه روزنه ای از امید رو میدیدم،...
-
سیبل
یکشنبه 3 تیر 1397 01:53
من در تو به دنبال آزادی میگشتم ... و تو در من اسیر شده بودی ... اکنون، من شوالیه محزونی هستم ... در ابتدای راهی تاریک ... که شمشیرش را باد با خود برده است ... و شرمساری را زمان برایش آورده ..
-
درد دارم
شنبه 2 تیر 1397 01:33
بهش قول داده بودم هرچی توی وبلاگش میخونم رو توی دنیای واقعی به روش نیارم ... میمونم سر قولم ... ولی درد دارم. یعنی فقط منم توی این دنیا که سر حرفام میمونم ؟ فقط منم که ظاهر و باطنم یکیه ... ؟ درد دارم، واقعا به طور جسمی دردم گرفته ... خستهام ... حق من این نبود ... منم حق داشتم یه زندگی عادی داشته باشم، توی دبیرستان...
-
جام جهانی چشمانت ...
جمعه 1 تیر 1397 17:34
- « حالا یه موقعیت ... تک به تک با دروازه بان ... » اونجا نشستی، یه لبخند تلخ روی لبته. نگات میکنم و غرق میشم توی چشمات. توی زیباییات ... توی دوستت دارم هایی که گفتی و فکر می کردم از ته دله ... توی نگاه سردت غرق میشم و یخ میزنم ... من سه امتیاز این بازی رو بهت بخشیدم. میخواستم فقط لذت ببرم از توی زمین بودن با تو...
-
چطور یک روشنفکر آزاداندیش باشیم ؟
شنبه 15 اردیبهشت 1397 10:04
درست همانگونه که یک انسان می تواند به یک درخت بلوط زنجیر شده باشد، ذهن نیز می تواند به یک پیشداوری، مذهب، حزب سیاسی و یا هر اندیشه دیگری زنجیر شده باشد. اما همانطور که درخت نمی تواند مورد سرزنش قرار گیرد، آن اندیشه نیز نباید سرزنش شود. آنها چیزهای بیجانی هستند و تنها بواسطه اینکه چطور توسط موجودات جاندار استفاده...
-
درباره نخستین عشق
شنبه 21 بهمن 1396 19:31
بعد از شش سال دیدمش ! هنوز همان شکل بود، صورتش همان درخشش را داشت، دستانش، انگار دستان مفقود ونوس میلو بود، با ظرافتی که انگار، دستان قناس همه زنان عالم را ناشیانه از روی آن تراشیده اند. ناخن هایش، همان طرح های لاک خورده رنگارنگ، بر همان انگشتان بلند مرمرگون. هنوز هم نخودی می خندید، با آن دندان های نمکی خاصش، و همان...
-
لُب مطلب : بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم !
یکشنبه 12 آذر 1396 18:02
"پرسیدم : متوجه منظورم میشی ؟ متوجه شد. بخش ترسناک قضیه همین بود; که کسی بفهمد من چه می گویم." من آدم بدغذایی نیستم، اما چطور می شود رفتار آقامنشانه داشت وقتی هر چیزی که برای آدم می آورند دست کم دوازده تا ماده تشکیل دهنده دارد که لااقل یکی اش را دوست ندارم !؟؟ استیک سفارش می دهی با دسر هلو، ولی می بینی همان...
-
نگاهی به آلبوم تاریخ ساز Machine Head از گروه هارد راک Deep Purple
دوشنبه 17 مهر 1396 23:10
اگر کسی در دنیا باشد که گروه دیپ پرپل را نشناسد، به جرئت می توان گفت که چیزی از موسیقی نمی داند. ممکن است افرادی باشند که دیپ پرپل را نپسندند، اما قطعا همه آن را می شناسند. تصمیم دارم بهترین آلبوم بر حق آنها را بررسی کوتاهی کنم. آلبوم Machine Head به گواه بزرگترین منتقدان دنیا، و به گواه تاریخ موسیقی راک و متال، یکی...
-
سرشکستگی ...
دوشنبه 27 شهریور 1396 12:43
سالها بود همونطور که نوشتن رو فراموش کرده بودم، خوندن رو هم از دست داده بودم. امروز راستش، داشتم وبلاگ آرمینا رو میخوندم، و جایی در بین نوشته های مثل همیشه شیرینش، عبارت «7-8 سال» چشمم رو گرفت. مبهوت شدم، به فکر فرو رفتم. به فکر اینکه 7-8 سال گذشته چطور بر من گذشت. که چقدر زمان برای التیام یک درد لازمه، یا برای تسکین...
-
نقل قول هایی از ژان پل سارتر
دوشنبه 20 شهریور 1396 23:14
«این زمان است، زمان تماما برهنه! آهسته بوجود می آید، ما را در انتظار می گذارد، و هنگامی که آمد دلمان آشوب می شود، زیرا متوجه می شویم که از مدتها پیش آنجا بوده است.» (تهوع / سارتر) « چه اهمیتی دارد در روی زمین درباره تو چه فکر می کنند ؟ فراموشش کن ! همه آدم های روی زمین هم می میرند، پس چه اهمیتی دارد درباره تو چه فکری...
-
یادداشتی بر نمایشنامه «دوزخ» اثر ژان پل سارتر
جمعه 17 شهریور 1396 22:51
«چه اهمیتی داره که روی زمین درباره تو چی فکر میکنن ؟ فراموشش کن؛ همه آدم های روی زمین هم می میرن. اصلا چه اهمیتی داره که کسی درباره تو چی فکر میکنه ؟» زندگی بشر در اجتماع، که نه حاصل تکامل زیستی، بلکه یک انتخاب جمعی و خودآگاه توسط انسان متفکر ( Homo Sapiens ) در جهت تضمین بقا بوده است، یک شمشیر دولبه است. نمایشنامه...
-
ده سالگی
چهارشنبه 15 شهریور 1396 12:42
باورش سخت می نماید که از روزی که این وبلاگ را شروع کردم، ده سال گذشته باشد. وقتی احساسات ده سال خودت را ورق می زنی، وقتی چیزی را که اولین بار ده سال پیش بنا گذاشتی نگاه می کنی، احساس پیری کردن اجتناب ناپذیر است. ده سال در اینجا نوشتم، اول تحت نام «پر سیمرغ بسوزیم ... »، به دنبال یافتن راه نجاتی بودم و سیمرغ خردمندی که...
-
هفت سال گذشت ...
شنبه 15 شهریور 1393 16:17
امروز هفتمین سالگرد تاسیس این وبلاگه ... و آخرین سالگردش ... هفت سال زندگیمو اینجا ثبت کردم و با اینجا گذروندم ، و حالا میخوام باهاش خداحافظی کنم ... سخته، ولی لازمه !! تقریبا دیگه کسی هم اینجا رو نمیخونه. در ادامه مطلب، خلاصه ای از اونچه در هفت سال گذشته بر اینجا گذشت رو میخونید از آموزش - 24 دی 86 آموزگار بد ٬ گفتار...
-
تو را نادیدن ما غم نباشد ... که در خیلت به از ما کم نباشد ...
سهشنبه 4 شهریور 1393 22:10
با دیگران که میروی تنها دلم نیست که تنگ میشود ، دنیایم تنگ می شود ! وقتی میروی و مرا با خود نمیبری، وقتی میروی حرفی از با من بودن نمیزنی ... انگار دیوار های دنیا از شش طرف به هم نزدیک می شوند، انگار حضور تو در کنار من بوده که آنها را دور نگاه میداشته ... با دیگران که میروی و از با من بودن نمی گویی ، وقتی همه هستند و...
-
اندر احوالات کنسرت چارتار
شنبه 18 مرداد 1393 23:34
سالها بود این همه انرژی رو یکجا توی شهر مرده و مایوس اصفهان ندیده بودم مردمی که از گوشه و کنار شهر، حتی گاهی از شهرای دیگه اومده بودن تا بشنون که گروه محبوبشون از نزدیک براشون میخونه ... جوونای اصفهانی که از این موقعیت ها کم براشون پیش میاد ... بچه های نسل من، که ذوق هنریشون رو باید یواشکی توی «بازآرت» آروم آروم ارائه...
-
دِین ...
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 10:49
من به سوسک ها مدیونم ... به کرم ها ، به مورچه ها مدیونم ... باید بمیرم و دینم را ادا کنم !! (محمد رضایی)
-
فردا
چهارشنبه 21 اسفند 1392 10:56
« یک کلمه کوچک ولی داستانی بس بزرگ از هزاران امید و آرزو های انسانی. راستی اگر فردایی نبود شب که به انتظار آن صبح روشن سر بر بالش میگذاردیم، به چه دلخوش بودیم ؟!؟ آن کس که فردایی ندارد مرده است. اگر زندگی با امروز به پایان رسد، دنیای ما پر از رنج و ناکامی است. این فرداست که چون لذتش هنوز درک نشده است شادی بخش جلوه می...
-
مرگ تدریجی ...
چهارشنبه 30 بهمن 1392 12:11
یه جایی میرسی که دیگه نمیتونی حرف بزنی. نمیتونی بگی و بخندی ... ولی خوب، میتونی شعر بگی، وبلاگ بنویسی، ساز بزنی و خودت رو توی این لحظات و این کلمات ثبت کنی ... بعد، یه جایی میرسی که دیگه نمیتونی شعر بگی ... اون وقته که اسم وبلاگت رو میذاری منجلاب سکوت و در مورد سکوت خودت توش مینویسی ... اون وقته که به قول یکی که حتی...
-
رویا پردازی کن ...
جمعه 10 آبان 1392 16:21
یادمه یه بار آرمینا نوشته بود : «آدما به اندازه بزرگی رویا هاشون زنده ان » یا یه همچین جمله ای ... دو سال پیش این موقع ها، و در تمام طول سال کنکور، در تمام اون تنهایی ها، فشار های درسی و غیر درسی، شکست خوردگی روحی ... در همه اون حالات یکی از آهنگایی که بیشتر از هر اهنگ دیگه ای گوش میکردم و توی غرق میشدم آهنگ Dream On...
-
باز در تو ادامه خواهم داد ، از تو ای شعر، واقعا ممنون ...
دوشنبه 22 مهر 1392 00:43
بعد، آخر شب، درست قبل از خواب، یک دفعه شعر گفتنت میگیرد و قلم و کاغذ را برمیداری و شروع میکنی به نوشتن. و بیت ها و حرف ها خودش می آید و هرچی در سرت هست را به بیهوده ترین شکل ممکن روی کاغذ خالی میکنی در حالی که : چشمم از خواب خون، دلم از غم / لبم از شعر بی ثمر لبریز و بعد از مدت ها شعر می گویی، به یاد می آوری تمام...
-
دفاع از حقوق بشر در سوریه
جمعه 8 شهریور 1392 23:49
Emily : It comforts me to see that nothing's changed ... Oscar : You're wrong Emily, There's no way i could have known this before, but there was always something missing ! In every business i tried, I can see now, it wasn't me that failed. Something was missing. Even if I'd known what it was, there's nothing i could...
-
چرا تموم نمیشه ؟!؟
یکشنبه 20 مرداد 1392 02:17
زندگی رو میگم ... یا نکنه هنوز شروع نشده ؟!؟
-
از کلام بزرگان ...
یکشنبه 26 خرداد 1392 15:33
« انقلاب واقعی، انقلابی است که در آن آخرین پادشاه با روده های آخرین «روحانی» به دار آویخته شود. » آناتول فرانتس
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اردیبهشت 1392 17:16
باید خیلی بهتر از این باشم ...
-
فساد
سهشنبه 27 فروردین 1392 12:54
جنده کسی نیست که جسمش رو میفروشه ... جنده کسیه که فکرش رو میفروشه. دخترایی رو میشناسم که جسما ربةالنوع جندگی هستن ولی فکر و روحشون از یه بچه 2 ماهه باکره تره !! من یه تار موی اون جنده های جسمی رو، با کل هیکل اون دخترای مثلا معصومی که اجازه دادن هر کس و ناکسی فکرشون رو دست مالی بکنه عوض نمیکنم ... من ناله های...