خدایی که در این نزدیکی است :
لای این شب بو ها ، پای آن کاج بلند ، روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ ، جانمازم چشمه ، مهرم نور
دشت سجاده من ...
من وضو با تپش پنجره ها میگیرم .
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .. سنگ از پشت نمازم پیداست ، همه ذرات نمازم متبلور شده است .
من نمازم را وقتی میخوانم ، که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیرهالاحرام علف می خوانم ، پی قدقامت موج
حجرالاسود من روشنی باغچه است ...
پائولو کوئیلو مشکل من رو تو مکتوب اول میگه :
(( مردی میخ واست به واحه دیگری محاجرت کند ، و شروع کرد به بار کردن شترش ، ظرف های ، وسایل زندگی ، فرش ها و صندوق های لباس را روی شتر گذاشت و شتر زیر بار سنگین آنها مقاومت کرد.
وقتی می خواست به راه بیافتد به یاد پر زیبایی افتاد که پدرش به او داده بود. پر را برداشت و پشت شتر گذاشت اما با این کار شتر تاب نیاورد و جان سپرد.
حتما مرد فکر کرد : شتر من حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند !
گاهی ما هم در مورد دیگران همینطور فکر می کنیم... نمی فهمیم که شوخی کوچک ما شاید همان قطره ای بوده که جامی پر از درد و رنج را لبریز کرده است. ))