بی حاصلی و بی خبری ...

این آخرین نگاشته این قرن است، در آستانه ورود به قرن پانزدهم هجری شمسی. گرچه همه این ها یک مشت قرارداد است. همین هجرت را اگر مبدأ بگیری اما سالها را قمری حساب کنی یک قرن می شود، اگر همین هجرت را مبدأ بگیری و میلادی حساب کنی یک قرن دیگر ... همه چیز یک مشت قرارداد احمقانه است، یک مشت عدد و رقم ...


اما همین قراردادهاست که این همه سال است دست و پای من را بسته است. همین عدد و رقم هاست که نمی گذارد من زیاد باشم، بزرگ باشم، افزون باشم، یا حتی کم باشم، خودم باشم ...


این عدد و رقم ها من رو اندازه می‌گیرد و می‌گوید تو این میزان هستی، و من باید تنها مطیع باشم.


این آخرین نگاشته این قرن است، و من از 14 سال پیش، این قرن را سال به سال در پیاله این خانه کوچک ریخته‌ام. گرچه سکوت مرا در خود می فشارد. گرچه از در و دیوار این خانه درد می‌چکد. من چشم دوخته ام تا شاید قرنی نو، جانی نو به من بدهد ...


گرچه اگر جانی باشد، در کهنگی روح من نهفته است ... در قرون کهنه، در اعماق زمین، در تاریخ اساطیری ...


من چشم دوخته‌ام تا شاید خود روزی اسطوره شوم، چرا که قرنی که گذشت، مرا بی‌جان و خسته گذاشت ...


و به قول ارسلان «این قرن، قرن من نبود ...»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.