تو را نادیدن ما غم نباشد ... که در خیلت به از ما کم نباشد ...

با دیگران که میروی تنها دلم نیست که تنگ میشود ، دنیایم تنگ می شود !


وقتی میروی و مرا با خود نمیبری، وقتی میروی حرفی از با من بودن نمیزنی ... انگار دیوار های دنیا از  شش طرف به هم نزدیک می شوند، انگار حضور تو در کنار من بوده که آنها را دور نگاه میداشته ...


با دیگران که میروی و از با من بودن نمی گویی ، وقتی همه هستند و من نیستم، دلشوره میگیرم ... بی تو بودن را مزه مزه میکنم ... بی تو بودن شور است، اما با تو بودن و بی تو ماندن، تلخ است .. سنگین است .. زهر است !!!


بی تو بودن را می شود با صد من عسل خورد اما با تو بودن و بی تو ماندن را ...


راستی هیچگاه برای ماندن ها مرثیه گرفته ای ؟!؟


انسان کُش است ...


راستی هرگز وقتی همه بودن ها با هم به شاد بودن می رسند، بی هم بودن را تنها بوده ای ؟!؟


راستی هرگز لحظات بی تکرار را باخته ای ... ؟!؟


نباز، که جاودانگی را خواهی باخت ...




نظرات 1 + ارسال نظر
رها چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 10:50 ب.ظ http://the-promise.blogfa.com

با چند سطر اول نوشته ات ارتباط عمیقی برقرار کردم . چرا خدافظی سهراب ؟ گرچه منم خیلی وقت بود سر نزده بودم /امروز اتفاقی سر زدم . هوم ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.