نشانه

راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود ، ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد : « پیرمرد ، بهشت و جهنم را به من نشان بده ! »
راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخند زد . سامورایی از اینکه دید راهب بدون توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند بر آشفته شد ، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند .
راهب به آرامی گفت : « خشم تو نمود جهنم است ! »
سامورایی با این حرف آرام شد و با نگاهی به چهره راهب لبخند زد . آنگاه راهب گفت : «این هم نشانه بهشت ! »
نظرات 5 + ارسال نظر
شیرین سه‌شنبه 15 مرداد 1387 ساعت 09:04 ق.ظ http://sz1.blogfa.com

سلام دوست عزیز
من نتونستم قسمت نظرات آخرین پست شما رو باز کنم و اینجا اومدم . جواب کامنتتون رو در شور زندگی داده بودم . ممنونم که به شور زندگی اومدید و شمارو با افتخار لینک کردم.
براتون آرزوی شادی و سربلندی دارم

بهار چهارشنبه 2 مرداد 1387 ساعت 07:00 ب.ظ http://www.mekebi93.blogfa.com

بهشت و جهنم بیشتر از تجلی عمل در آغاز تجلی اندیشه ی ماست!
آفرین پسر!

مسافر سه‌شنبه 1 مرداد 1387 ساعت 12:23 ب.ظ http://panjere-khakestari.blogfa.com/

سلام
....
چه کسی بود صدا زد
.
.
.
.
.
.

سهراب

مریم سه‌شنبه 1 مرداد 1387 ساعت 10:07 ق.ظ http://www.gurestan.blogfa.com



سلام مرسی

جالب و پرمعنا بود

من ۲۰ سالمه از اصفهان

چطور؟

چیزی شده؟

فعلا بای

قشنگه! دوشنبه 31 تیر 1387 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام
آره بابا!
خودمم
میل بزن!
لطفآ
بای بای

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.