لحظه های فراموش شده !

« من مشتاقانه در انتظار زندگی جاودان خویشم !

چرا که آنجا با شعر های نانوشته و

                                        تصاویر نقاشی نشده خویش روبرو خواهم شد!»

  • جبران خلیل جبران


دیشب داشتم شعر میگفتم ! شعر خیلی قشنگی بود ! شاید بگم اگر گفته بودم بدون اغراق بهترین شعر زندگی من میشد ... اما پدرم یهو سر رسید و یک حرفی زد که اعصابم شدید خورد شد و هرچی تو سرم بود پرید ! دوبیت از شعر که گفته شد :


زلفت به باد دادی ، ما را به دست باده

                                                 با باد رفتی ای دوست ، ما از پی ات پیاده

گفتم که راه صعب است ، گفتی که هست هموار

                                                 وا مانده ام کنون در هموار صعب جاده


بعد این فکر به ذهنم رسید که چقدر از این شعر ها گفته نشده ! چقدر از حرف ها گفته نشده ! چقدر کارها و تصمیمات میشد گرفته بشه که نشده ...


شاید اگر دیشب اون شعر رو گفته بودم تحول بزرگی توی زندگی ادبی من اتفاق میافتاد ! شاید اگر اون روز که دختری بهم ابراز علاقه کرد حرفای دلم رو زده بودم خیلی چیزا توی زندگیم فرق میکرد ! شاید اگر بعضی تصمیمات رو زودتر یا دیرتر گرفته بودم زندگیم خیلی بهتر یا خیلی بدتر میشد !


«در تمام لحظه های زندگیمان چیز هایی هستند که میتوانستند رخ دهند اما رخ نمیدهند ! لحظه هایی جادویی وجود دارند که درک ناشده میگذرند و - ناگهان - دست سرنوشت جهان ما را دگرگون میکند ! »

  • پائولو کوئلیو

بیاین قدر لحظه هامون رو بدونیم ! اینقدر فکر نکنیم که اگر فلان کنیم چنان میشه و اگر بهمان کنیم چنین ! بذارین لحظه هاتون اونجوری که طبیعت میگه بگذره ! حرفاتون رو بزنین ! شعرهاتون رو بگین ! قصه هاتون رو بخونین ! بذارین تصمیمات گرفته بشه ! وقت رو هدر ندین ! نگین شاید پشیمون بشم ! پشیمونی هم جزئی از زیبایی لحظاتتمونه ... !


سهراب !


پ.ن : آهنگ روی وبلاگ یک اتود از آهنگ «پائیز» از ساخته های خودمه ! البته گفتم که اتوده ! کامل نیست !


نظرات 8 + ارسال نظر
نارسیسا سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 02:40 ق.ظ

سلام

هویجوری اومدم فضولی . ببخشیدا
ولی شعری که داشتید می گفتید زیبا شروع شده بود . سعی کنید اجازه ندید که اطرافیان اونقدر روتون اثر بذارن که حرفاتون رو نگفته بذارید .

مث بلایی که سر من اومد . پنجم دبستان بودم ، اومدم یه شعر بگم یه بنده خدایی ( آدم خوبی بود البته ) به من گفت این شعرو از رو کی کپی کردی ؟ منم دیگه شعرو گذاشتم کنار

رویهمرفته ، موفق باشید

زئوس یکشنبه 31 شهریور 1387 ساعت 05:43 ب.ظ

سلام
پس تو هم تو زندگیت لحظات از دست رفته ای داری که حسرتشونو می خوری!
منم اگر زمان یک سال بر می گشت عقب شاید الان خیلی خوشبخت تر بودم!
آپت عالی بود

سعید یکشنبه 31 شهریور 1387 ساعت 02:54 ق.ظ http://spring-boy.blogfa.com/

سهراب فکر کنم تو باید جای سپهری بدنیا میومدی ها!

حیف تو داره فنا میشی!

کلا به اینکه قبلا میتونت چی بشه و نشده! باید چی کار میکردی و نکردی و این چیزا فکر نکن!

به فکر اینده باش که با تصمیمای الانت میتونی ایندت رو بسازی! به کارهائی که میکنی به دقت فکر کن!

سعی نکن بخاطر چیزهای از دست رفته حسرت بخوری! سعی کن با رفتارت و کارهائی که باید انجام بدی اینده رو بسازی تا دوباهر حسرت نخوری!

همین.

کلا چرتو پرت گفتم

موفق باشی

جیمز شنبه 30 شهریور 1387 ساعت 05:58 ب.ظ

عهه،چه شعر زیبایی... و چه آپ عجیبی !

امین شنبه 30 شهریور 1387 ساعت 02:07 ب.ظ

خیلی به این فکر کردم که زندگی رو انقدر مشکل نگیریم و بذاریم لحظه ها همون جور که طبیعت می خواد - طبق مرادم - پیش بره و خودموت باهاش همراهی کنیم و بذاریم اتفاق بیفتن اما ... سعی کردم این کار رو بکنم اما بعدش فهمیدم گفتنش خیلی راحته اما عملش واقعا سخته ...
در این هنگام هم که می ذاریم لحظه ها خودشون پیش می رن یه چیزایی رو نباید فراموش کنیم .

مصطفی جمعه 29 شهریور 1387 ساعت 08:32 ب.ظ http://white-tomb.blogfa.com

سلام .
متن فوق العاده زیبایی بود .
شعرتم خیلی خوشگل بود .
آهنگ وبلاگتم که ار همه باحال تر بود .
تا سلام بعدی بای بای .

ماتیلدا جمعه 29 شهریور 1387 ساعت 05:24 ب.ظ http://an-sooye-donya.blogfa.com

ببین آهنگ هایی که رو وبلاگت میذاری فوقالعاده ان.....عالی....من بیست بار بیشتر این اهنگ پاییز بود چیچی بود گوش کردم...ولی بازم سیر نشدم....



آپت هم فوق العاده بود مثل همیشه!!!!

سارا جمعه 29 شهریور 1387 ساعت 05:06 ب.ظ

زیبا بود و تفکر برانگیز... شاید باید همینطور بود که میگی... لحظات جادویی رو دریابیم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.