نیلوفر ...

 از مرز خوابم می گذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
 روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟



در پس درهای شیشه ای رویاها
در مرداب بی ته ایینه ها
 هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها می پیچد
کدامین باد بی پروا
 دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟



نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
 در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
 همه من بود
کدامین باد بی پروا
 دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟


  • سهراب سپهری
نظرات 6 + ارسال نظر
trancer جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 07:18 ب.ظ http://black-blackgirls.blogfa.com/

che bahale in nostelajhi

the cold one پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 09:45 ب.ظ

Nice!

مرلین کبیر پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 12:48 ب.ظ http://www.merlin185.blogfa.com

سلام
من شما رو لینک کردم
خیر شما من رو نمیشناسید
و ما من هم شما رو...
اما سلام آغاز هر دوستیه

آرش سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 05:13 ب.ظ http://www.bachegia.blogfa.com

سلام

مثل ِ همیشه از شعرای موردِ علاقه استفاده میکنی ... هوم ، به بازی نوستالژی دعوتت کردم ! بنویس !

علیرضا دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 11:56 ب.ظ http://www.morale.blogfa.com

کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

با اینجا خیلی حال کردم

... یکشنبه 6 اردیبهشت 1388 ساعت 08:45 ب.ظ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.