افکار پریشان !

دل شکسته


- تو دلت مثل آینه میمونه ...


زهر مار و مثل آینه میمونه ! آینه بخوره توی سرم بمیرم راحت بشم ! آخه آقای محترم ، خانم محترم ! آینه است ، شیشه نشکن که نیست .... آینه هم میشکنه ، اونوقت تازه وقتی بکشنه میتونه هزارتا چهره مختلف رو توش ببینی !


هیچ ...


شمع طربم ، ولی چو بنشتم هیچ // من جام جمم ولی چو بشکستم ، هیچ ...


بعضی وقتا توی کارای دنیا میمونم ! این واقعا منم ؟ همون که احساس مردی میکرد ؟ همون که فکر میکرد خیلی گنده است ؟ همون که فکر میکرد خیلی حالشه ؟


تازگی فهمیدم آدم حتی اگر جام جمشید هم باشه ، وقتی دلش بشکنه دیگه شکسته ، کاریش نمیشه کرد ...


یک پر


داستان شتره رو یه بار توی وبلاگم گذاشتم ! یه بنده خدا یه شتر داشته ، میخواسته سفر کنه ، همه بار و بساط زندگیش رو میذاره و میبنده به شتر ، شتره کمر خم نمیکنه ! آخر کار یادش میاد که یک قلم پر رو جا گذاشته ، میدوه میره پر رو برمیداره تا پر رو میذاره روی بار شتر شتر  زمین میخوره و جون میده ... یارو هم با خودش فکر میکنه : « این چه شتری بود که تحمل وزن یک پر رو نداشت ! »


حالا این شده حکایت من ، یه اتفاق کوچیک ، من رو میشکنه ، اما هیچکس از اون دریای درد و غمی که توی دلم بوده و تا حالا زیر بارش کمر خم نکردم دم نمیزنه ، همه میگن این چه ضعیف بود که اینقدر راحت شکست ...


آیا من احمقم ؟


به نظرتون من شکل احمق ها هستم ؟ نه واقعا هستم ؟ نه خداییش نوشته هام مثل احمق هاست ؟ پس چرا تازگی ها بعضیا مثل احمقا باهام رفتار میکنن ؟ توی دوستی هام چیزی کم گذاشتم ؟ کار احمقانه ای کردم ؟


کسی که بتونه جواب این سوال رو بده یه جایزه پیش من داره ...


عمامه


میگن یه فقیه بنده خدایی هر روز از خونه که میرفته بیرون عمامه رو میذاشته روی سرش و میرفته برای پامنبری هاش چرت و پرت میگفته و گوششون رو از کارایی که خودش نمیکرده پر میکرده و به اصطلاح خرما خورده ، نهی خرما میکرده ! بعد هم که میگشته خونه عمامه رو برمیداشته و تا روز بعد دیگه بهش دست نمی زده ...


یه روز بالاخره وقتی میخواسته بره بیرون عمامه رو سرش نمیذاره ولی وقتی برمیگرده توی خونه عمامه رو سرش میکنه و میره به نماز و دعا و عبادتش میپردازه ... وقتی میپرسن چرا اینکار رو کردی میگه : « یه عمر برای مردم به اونچیزی که نیستم تظاهر کردم ! امروز هم برای خودم اون چیزی که هستم رو نمایش دادم ! »


دیوانگی


میگن یه دیوونه یه سنگ رو میندازه توی چاه هزارتا عاقل نمیتونن درش بیارن !


تو کف این ضرب المثل موندم ! آخه یه دیوونه برای چی باید یه سنگ رو بندازه توی چاه ؟ حالا بر فرض هم که انداخت ... اون هزارتا آدم عاقل اونقدر بیکارن که برن سنگی که یه دیوونه اندخته رو در بیارن ؟ اون سنگه به چه درده اون هزارتا آدم عاقل میخوره آخه ؟


اون دیوونه حالا یا میخواسته عمق چاه رو ببینه چقدره ؟ یا میخواسته ببنه کف چاه آب داره یا نداره یا یه هدف دیگه داشته ...


اون هزارتا عاقل بیکار چیکار به کار اون سنگه داشتن ؟


اگر از من بپرسین ، میگم اون هزارتا عاقل از اون بنده خدایی که سنگ رو انداخته توی چاه دیوونه تر بودن که اومدن هزارتا مجلس فکر و مشورت برگذار کردن که چطوری سنگ رو از توی چاه در بیارن !


مشکل ما آدما همینه ... هرچی آدم که هدف داره رو میبینیم یه برچسب دیوونه میزنیم روی پیشونیش ! بعد خودمون با هزارتا آدم دیگه بی هدف دنبال زندگیمون راه میافتیم و میشم عاقل !

نظرات 13 + ارسال نظر
مسعود جمعه 26 تیر 1388 ساعت 02:10 ب.ظ http://aseman25.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ممنون که به من سر زدی
من شما را لینک کردم

مهسا جمعه 26 تیر 1388 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.manelititish-z.blogfa.com

سلام
اره دل من که شکسته
خیلیم بد شکسته
اگه موافقی تبادل لینک کنیم
منتظرتم

کیانا چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.kianaland.blogfa.com

آپت به شدت به احساسی که الان دارم می خوره ! همه ی قسمت هاش ... مخصوصا اون قسمت اولش "دل شکسته"
انقدر آرمینا راجع به آهنگ وبلاگت نوشت کنجکاو شدم بیام ببینم چه خبره اینجا !
و خوب خیلی هم خوشجالم که وبتو دیدم
قشنگ می نویسی

سمان چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 09:35 ب.ظ

پس چرا تازگی ها بعضیا مثل احمقا باهام رفتار میکنن ؟

خو این سوال با سوالای که قبلش کردی همخونی نداره و اصن هیچ ربطی به هم ندارن. رفتار دیگران رو میداری به پای عیب رو خودت؟ آدمای دور و بر انقد ادم نیستن که بشه از رو رفتارشون پی به عیب خود برد!!

هوووم... اره احمقی البت:D

هااااااااااا

هممم... به این وبلاگ بی لطفی شده! (ینی چی؟ ینی همین!)

نسیم چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 12:18 ق.ظ http://www.nassim2008.blogfa.com

سلام
راستشو بخوای منم هنوز تو کف اون ضرب المثل عاقل و دیوونه موندم.می دونی چیه من فکر میکنم اون دیوونه هه خیلی عاقل تر و باهوش تر بوده که تونسته چندتا به قول خودشون عاقل رو بفرسته تا یه سنگ رو در بیارن!
موفق باشی
بای تا بعد

ستاره یکشنبه 21 تیر 1388 ساعت 08:36 ب.ظ http://ghampaizi.blogfa.com

سلام ...خوبی؟؟؟

تو لطف داری..ممنون ...

خیلی خوشحال میشم هنوز فراموش نشدم...

بازم بهم سر بزن...

مهران یکشنبه 21 تیر 1388 ساعت 12:43 ق.ظ http://taktree.blogfa.com

آدم گاهی مجبور میشه قلبشو بپیچه لای پتو بندازه تو صندوق بذاره تو خونه و بیاد بیرون شبیه جریان اون نابینا که فانوس داشت.

بشکن بشکن عادت شده است!

اون دیوونه گاهی یه سنگی می ندازه تو چاهی که یه آبادی رو آب می داده! تکلیف چیه؟!

پویان(عمو آبر) شنبه 20 تیر 1388 ساعت 09:49 ق.ظ http://joyland.blogfa.com

آره داوشی، بشکنه دیگه درست نمیشه!
تازه به شکسته شدن عادت مسکنه و بعدش....
همه میبینن و هی میان میشکنن
بشکن بشکنه بشکن!


قربانت
موفق باشی

نیلو شنبه 20 تیر 1388 ساعت 01:46 ق.ظ http://www.nilooo.blogfa.com

باز تو زده به سرت؟ :دی

یک پر خیلی جالب بود. خوشِمان آمد

آرمینا شنبه 20 تیر 1388 ساعت 12:22 ق.ظ http://escapee.blogfa.com

نوچ ، رو به راه نیستی !

آرش جمعه 19 تیر 1388 ساعت 11:27 ب.ظ http://www.bachegia.blogfa.com

سلام

امم ، این سبکه نوشتن قشنگه ! با توجه به بحثی که داشتیم تو اسم این کار رو الان میذاری نو آوری ؟! [:S048:]

هوم ، قشنگ بود ، پر محتوا بود ! من آپای پر محتوا رو دوست دارم ، بالاخص اینکه احساسی هم باشن ! هوم ، اون بیتی هم که نوشتی قشنگ بود

بهار جمعه 19 تیر 1388 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.mekebi93.blogfa.com

bazi vaghta adam khodesh motevajeh nist vali man kamelan motmaenam ke az chand mah pishe kheili bozorgtar va motefavet tari

FrantiC جمعه 19 تیر 1388 ساعت 09:10 ب.ظ

oohoom!
ba morede akharam movafegham!
ba harkasi ham bege u zayifi be shedat mokhalefam!
va dar akhar

nemidunam...
hamin

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.