من و بابا و الکترواستیل

به یه نفر :


وقتی با تو حرف زدم خودم رو کاملا تخریب کردم و بعد از شونزده سال برای اولین بار غرورم رو شکستم ، باهات درد و دل کردم ... و امیدوارم ارزشش رو داشته باشه ...


به یه نفر دیگه :


من نه اونقدر که فکر میکنی مغرور و متکبرم و نه خودم رو میگیرم ! توی این موقعیت روحی تنها چیزی که دارم دوستام هستن و اونقدر برام ارزش دارن که به خاطرشون از همه چیز حتی تمام زندگیم بگذرم ، چه برسه به غرور و تکبر ...


تو هم جزء همون دسته از دوستایی !


به نفر سوم :


اوضاع همیشه همینطوری نمیمونه ...


ما هم به مراد میرسیم حتما ...


پ.ن : امروز رفتم توی کف یه مورچه و به این فکر کردم که این با چه هدفی اینقدر خوشه و زنده است و داره با شادی و اینا از در و دیوار بالا میره ! هرچی ازش پرسیدم «تو به چه هدفی زنده ای ؟» جواب نداد ، آخرشم فحش خواهر و مادر رو کشیدم بهش ولی بازم جواب نداد ... رفت تو آستینم ... نمیدونم آخرش چی شد ، هنوز هم جسدش پیدا نشده :D


پ.ن2: در دست تعمیر ... من اشتباه کردم ... بعضی چیزا توی خصوصیات شخصیتی من نمیگنجه !!!

نظرات 5 + ارسال نظر
بزکوهی شنبه 23 آبان 1388 ساعت 05:35 ب.ظ

تو ام تو کف چه چیزایی میری ها!! لابد پس فردا میخوای بیفتی دنبال سوسک و موشای خیابون ولیعصر بپرسی هدفشون از زندگی چیه!!

صدای معلم دینی از پشت صحنه : اینه که به غایت و نهایتی که خداوند براشون مقدر کرده برسند و...

الی جمعه 22 آبان 1388 ساعت 10:10 ب.ظ http://eloonak.blogsky.com

اون خودت و بابات و الکترواستیل به نفرات اول تا سوم ربطی داشتن؟ فک کنم نداشتن!!!

سعید پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 05:20 ب.ظ

ممنون سر زدی!!

چیزی نمیتونم بگم

sara سه‌شنبه 19 آبان 1388 ساعت 09:02 ب.ظ http://saramedly.blogfa.com

اگه بالاخره جوابو از فک و فامیل مورچه هه گرفتی ما رو بی خبر نزار[:S048:]

آرمینا دوشنبه 18 آبان 1388 ساعت 08:24 ب.ظ

یادش بخیر ... یه روزی منم اینطوری مینویشتم !

ولی دیگه نمیتونم بنویسم !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.