It's All i can do ...

و این تموم چیزیه که در توان منه ...


اینکه خودم باشم ! اینکه همیشه فراموش کنم ! همیشه خودم رو سرکوب کنم ! نه برای اینکه نمیخوام اونطوری که هست نشون بدم ! چون نباید ...


و بعضی وقتا این باید ها و نباید ها چقدر سخت میشن ... و چقدر من تحت فشار قرار میگیرم وقتی چیزی رو میخوام و نباید ! یا وقتی چیزی رو نمیخوام وباید ...


و این تموم چیزیه که در توان منه ...


اینکه فراموش کنم ! برای اینکه لیاقت به خاطر سپردن ندارم ! لیاقت دل سپردن ! لیاقت فکر کردن ! چون فکر من اونقدر کوچیکه که بعضی چیزا حتی توش جا نمیشه ...


مثل یه کهکشان پر از ستاره ، که هرچقدر هم تصورش کنم ، بازم تموم نمیشه ...


و این تموم چیزیه که در توان منه ...


اینکه باشم ! و فقط در رویاهام به این فکر کنم که شاید ، و فقط شاید، بودنم مهمه !!! برای دیگران ! برای کسایی که شاید حتی من رو در حاشیه زندگی روزمره و پردغدغشون نادیده میگیرن ، و من فقط تصور میکنم که براشون مهمم !!!


و شاید من به قدرت همین تصور زنده ام ، چون عموما دلیل من برای زندگی خودم نیستم ، دیگران هستن ! با اینکه خودم رو همیشه در راس قرار دادم !


و این تموم چیزیه که در توان منه ...


اینکه حقیقت رو پنهان کنم ، و در یک لحظه با افشا کردنش هم خودم رو رسوا کنم و هم بقیه رو متعجب ! اینکه خودم رو سرکوب کنم و ناگهان بشکنم ! اینکه تظاهر کنم و از همه چیز ساده بگذرم ! فقط برای اینکه توی ذهنم یه نور میدرخشه ...


و اون نور تموم چیزیه که من دارم ... امید !!!


و این تموم چیزیه که در توان توئه ...


که امیدم رو ازم نگیری ، حتی اگر خیلی کودکانه و غیرممکنه ...


و این تموم چیزیه که در توان منه ...


که تظاهر کنم نمیدونم این امید چقدر بچگانه است ...


و با تو باشم ، با دیگران ، همونایی که فکر میکنم بهم نیاز دارن ... و اونها رو ، هرچند به مهمترین هاشون دسترسی ندارم ، تو قلبم با خودم به جایی ببرم ...


جایی که امید مثل خورشید میدرخشه ... جایی که من با مردمش حرفی برای گفتن دارم ...


پ.ن : در ادامه مطلب یکی از آهنگای محبوب من رو میخونید ... بی ربط به موضوع آپ نبود !

Where the streets have no name  از U2 !!!

I wanna run, I want to hide
I wanna tear down the walls
That hold me inside
I wanna reach out
And touch the flame
Where the streets have no name

I want to feel, sunlight on my face
I see the dust cloud disappear
Without a trace
I want to take shelter
From the poison rain
Where the streets have no name

Where the streets have no name
Where the streets have no name
We're still building, then burning down love
Burning down love, and when I go there
I go there with you, it's all I can do

The city's a flood and our love turns to rust
We're beaten and blown by the wind
Trampled in dust
I'll show you a place
High on a desert plain
Where the streets have no name

Where the streets have no name
Where the streets have no name
We're still building, then burning down love
Burning down love, and when I go there
I go there with you, it's all I can do

Our love turns to rust
We're beaten and blown by the wind
Blown by the wind, oh, and I see our love
See our love turn to rust

Oh, we're beaten and blown by the wind
Blown by the wind
Oh, when I go there, I go there with you
It's all I can do

نظرات 11 + ارسال نظر
sahar شنبه 5 دی 1388 ساعت 10:09 ب.ظ

خیلی خوبه مه میتونی حرف دلتو اینقدر راحت بزنی!
مهم نیست چیه .. فقط مهم اینه که به زبون میاریش!

رها پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 02:49 ب.ظ http://miss_mosbati.blogfa.com

نشست ...به دلم .....!!

آرمینا پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 04:50 ق.ظ

باز دوباره شروع کردی !؟

سارا مدلی چهارشنبه 2 دی 1388 ساعت 03:00 ب.ظ http://www.sara.medly.blogfa.com

باب یه بار شد دپ ننویسی؟
بگو یه ذره بخندیم

نسیم سه‌شنبه 1 دی 1388 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.nassim2008.blogfa.com

هوووم..

چرا تو همش جنبه ی بد و ناامید کننده ی قضیه رو میبینی؟

مصطفی دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 12:27 ق.ظ http://www.white-tomb.blogfa.com/

تولدته ؟!!!! اره؟!!!! مبارکه !!!!!!

سبک جدیده، جدی نگیرش!!!!!

مصطفی یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 11:55 ب.ظ http://www.white-tomb.blogfa.com/

امید کافی نیست باید اون انرژی منفی ای رو که همیشه بهت میگی: تو نمیتونی، نمیشه و خیلی از فعلهای منفی رو که برات میفرسته رو عوض کنی، مثبتش کنی. هم خودت میدونی هم من، اون امیدی که یکی میتونه ازت بگیرتش اسمش امید نیست!
من بهت ایمان دارم، برو جلو و واسه خودت زندگی کن.

پ.ن : دلم برات تنگ شده پسر...

[ بدون نام ] یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 10:00 ب.ظ

""برای کسایی که شاید حتی من رو در «حاشیه » زندگی روزمره و پردغدغشون نادیده میگیرن ، و من فقط تصور میکنم که براشون مهمم !!!""

به وب من که تیکه ننداختی ها؟:دی

بزکوهی یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 05:05 ب.ظ

با تاخیر !

تولدت مبارک ناظر عزیز! دوست خوب! روح بد! کاپیتان ! همگروهی! استاد! اصن یارو!

در کل همون جمله اول رو بچسب بقیه ش رو بیخیال

سارا یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 04:27 ب.ظ

سلام
می دونی مشکلت چیه؟
اینه که خودتو دست بالا گرفتی!!!
و دیگرانو خیلی پایین می بینی!
اما سعی داری نشون بدی اینجوری نیست!
ناراحت نشو ازم.
بای

الی یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 11:12 ق.ظ http://eloonak.blogsky.com

و کلا نه علاقه ای به این آپ دارم و نه علاقه ای به وانمود کردن به علاقه داشتن به این آپ و نه حتی چیزی از آپ متوجه شدم ولی...

گویا تولدته یا نزدیک تولدته یا حتی از تولدت گذشته! و خب تولدت مبارک!

در آخر، یادمه یه بار تو نظرات همین وب باهات کل کل کردم و گفتم بعدا معنی حرف هام رو می فهمی، خب مطمئن نیستم که منظور حرف هام رو متوجه شده باشی، راستشو بخوای مطمئن نیستم که در آینده هم متوجه شی و دقیقا به همین دلیل یه معذرت خواهی بدهکارم، فک کنم روز تولدت وقت بدی نباشه برای معذرت خواهی، فک کنم البته...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.