می، سل، سی !!!

فکرش رو بکن دویست میلیارد ستاره توی این کهکشان بی صاحاب هست، و هیچکدومش ستاره تو نیست، بعد نشستی داری ستاره دیگران رو رصد میکنی و لبخند میزنی و فکر میکنی که زندگیت چقدر شبیه یه سحابی تاریکه ! اونوقت احساس حماقت نمیکنی اگر همون موقع یه شهاب سنگ از آسمون بیاد و کل کره زمین رو ول کنه و صاف بخوره توی سر تو بعدم وسط کهکشان یه دهن باز بشه و قاه قاه بهت بخنده ؟؟؟ هووم ؟ چیکار میکنی ؟


تصور کن زندگیت فقط توی گام می مینور معنی بده و هیچ نتی نتونه جای فا دیز رو برات پر بکنه ، اونوقت وقتی حتی آه کشیدنت هم صدای فا دیز میده، یه بنده خدایی بیاد برات سل ماژور بزنه و باهاش برقصه و تو هم بشینی نگاه کنی و همچنین توی می مینور خودت غرق باشی و سر و صدای طرف عذابت بده ! اونوقت کل کلید های پیانو دهن باز میکنن و باز بهت میخندن ...


تصور کن تموم لحظات زندگیت به هرزه بره و حتی یه کار مفید هم نکنی ، اونوقت وقتی ماشین ریش تراش رو دستت میگیری که صورتت رو اصلاح بکنی و دلت بخواد که میشد با همون ماشین چشمای خودت رو در بیاری تا درس عبرت بشه و فقط مژه های پلک پائین چشم چپت رو از دست بدی !!!


و مجسم کن در حالی که تمام این چیزا اتفاق میافته ، احساس کنی که ذره ای مردونگی در وجودت نیست و مثل شخصیت اصلی فیلم Little Children بخوای اون چیز درازی که توی شرتته رو با چاقوی آشپزخونه ببری ... و مجسم کن که آخرش بشینی و به همه احساسات خودت بخندی و با آروم ترین تمپو ممکن آهنگ Nothing else matters رو (که گامش می مینوره) بزنی و باهاش بخونی ...


پ.ن1: سارا تو شاهکاری ... اولین دختری هستی که وقتی باهات چت میکنم حتی ذره ای معذب نیستم !


پ.ن2: تازگیا زیاد بهش فکر میکنم ...


پ.ن3 : خیلی جالبه که احساسات اینقدر شبیه منه ! و خیلی جالبه که آخرش به این نتیجه میرسی که «مشکل از خودته، نه اون کسی که دلش شکسته ! » و درست مثل من آخرش احتمالا با خودت میگی : بیخیالش !


پ.ن4: سازدهنی یا گیتار ؟ مساله این است ...

نظرات 8 + ارسال نظر
رضا جمعه 14 اسفند 1388 ساعت 04:42 ب.ظ http://paknevic.persianblog.ir

دقیقا"... آخرش می گی« بی خیالش! »...

هوم... متن عجیب غریبی بود، دقیقا" چند دور خوندمش ولی آخرش نفهمیدم چی خوندم... در مجموع بعضی از قسمتای نوشتت من رو به فکر واداشت، و فک می کنم این خیلی ارزشمنده...

موفق باشی!

سارا مدلی پنج‌شنبه 13 اسفند 1388 ساعت 02:46 ب.ظ http://www.saramedly.blogfa.com

سهراب تو شاهکاری ... اولین پسری هستی که وقتی باهات چت میکنم حتی ذره ای معذب نیستم !

پ.ن: هرچی عوض داره گله نداره(الان این جا این ضربالمثل ربط داشت یا نه؟)

آتنا سه‌شنبه 11 اسفند 1388 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام سهراب خوبی؟
یه سوال دارم . این ب.ن که مینویسی یعنی چی٬من کتاب هری باتر رو خوندم ولی نفهمیدم. البته فکر می کنم اونجا یه معنی دیگه میده .

کارت عالیه . نوشته هاتم خیلی قشنگه نثر روانی داره و در عین حال یه تلخی خاص. یه تلخی شیرین مثل آهنگای محسن چاووشی با اینکه تلخ وغمگینه ولی من دوسشون دارم .

موفق باشی . به زودی شاد خواهی شد.

رها دوشنبه 10 اسفند 1388 ساعت 04:25 ب.ظ

.......!!

محیا یکشنبه 9 اسفند 1388 ساعت 12:47 ق.ظ

سهراب نگران نشو!
تو گوسفند نیستی ولی مصی بی برو برگرد گوسپنده !

سحر شنبه 8 اسفند 1388 ساعت 10:32 ب.ظ http://www.harry-james-potter.blogfa.com

را دوست داری تو هم ستاره داشته باشی مثله همه؟!

مصطفی شنبه 8 اسفند 1388 ساعت 04:01 ب.ظ http://white-tomb.blogfa.com/

البت تو خیلی گوسفندی ولی من نیستم :hammer:

مصطفی جمعه 7 اسفند 1388 ساعت 11:22 ب.ظ http://white-tomb.blogfa.com/

سهراب تو اینو قبول نداری! ولی من قبول دارم! اینکه من وقتی تو رو و روحیاتت رو میبنم حس میکنم که خودم رو دارم میبنم! وقتی که نوشته هاتو میخونم، حس میکنم که خودم نوشتمشون، وقتی باهات چت میکنم، حس میکنم که با خودم دارم چت میکنم! حس میکنم در این مورد موجود جالبیم!

تو خیلی شبیه منی! من اینو واقعا حس میکنم! حسه دیگه! کاریش نمیشه کرد....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.