روزها مرا به یاد تو می اندازند، اشک ها، سایه ها، لبخندها ، موسیقی ها ...
به جز آن دختر زیبای در ایستگاه اتوبوس که مرا یاد عزیزی دیگر می اندازد، و آن ملودی ها چشمک زننده، و شاخه های احساسی که مرا در اوج کودکی ام فرو می برند، همه چیز مرا به یاد تو می اندازد ! هوا مرا به یاد تو می اندازد ... و خنده های نخودی هر بنی بشری مرا می برد به آن روز های «هوا را از من بگیر، خنده ات را نه ... ! » ...شعر مرا به یاد صدای تو می اندازد ... صدای تو مرا درون «کوچه !» می برد ، در عمق «حذر از عشق ندانم، نتوانم ... »
می دانی دوست داشتنی دیرین
من، عشق مرا به یاد تو می اندازد ! « تو دلتای معادله زندگی من بودی ...»
... اما منفی از آب درآمدی ... و احساس مرا بی جواب گذاشتی ...
نازنین فراموش ناشدنی، بغض مرا به یاد تو می اندازد و یاد تو مرا درون بغض می افکند ... منی که آنچنان در تو نگریستم، که دیگر هیچ انسانی در دیگری نخواهد نگریست ...
و به قول پابلو نرودا :
تو توان مرا نسنجیدی، توان مردی را که برای تو خون، گندم و آب را کنار گذاشت ...
تو او را اشتباه کردی ...
با پشّه خُردی که بر دامنت افتاد.
آه عشق سترگ، معشوق کوچک من !
گمان مبر که چشمانم در پی تو خواهند بود ...
آنگاه که در دور دست هایم ...
بمان با آنچه برایت جا گذاشته ام، من همچنان پیش خواهم رفت.
پ.ن: فعلا نمیتونم کسی رو دوست داشتم باشم؛ حتی شما دوست عزیز !!
پ.ن:پی نوشت بالا شامل حال تو هم میشه !!!!
پ.ن: گفته اند: هرکه را زر در ترازوست، زور در بازوست. وانکه بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد.
هرکه زر دید سر فروآورد/ ور ترازوی آهنین دوشست (سعدی)
پ.ن : نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی / کسی به حال خود از دست کس نیاسودی (سعدی) ... والّا !!!
پ.ن: هععیی ...
بدجوربات موافقم اونقدکه دلم خواس بعد خوندنش داد و هوار بکشم صندلیارو خورد کنمو کیساو مانیتورارو شوت کنم ولی هیچکدومشونمیشه انجام داد دیدم منطقی ترین کار اینه که کامنت بدموبگم چاکرم بابت آپت
بعد از خوندنش واقعا ْ گریه کردم ...