نشانه های 2012

اذا الشمس کورت


منجمی به خانه آمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحبدلی که بر این واقف بود گفت :


تو در اوج فلک چه دانی چیست ؟ / که ندانی که در سرایت کیست ؟

(گلستان سعدی، باب چهارم در فوائد خاموشی)


و اذاالاکوان گشدت


همانا ما دوباره به ویروس کون گشادی مضمن دچار شدیم. بخصوص الان که ایام امتحانات است و ما همه درس ها رو قبلا خوندیم و بلدیم، احساس میکنیم کاری برای کردن نداریم و میخوریم و میخوابین و کلاس رانندگی میرویم و این چیزا ... از همه آگاهان، طبیبان حاذق و کون تنگان دعوت میکنیم ما را در رفع این مشکل یاری کنند ...


و اذا الوحوش فحشت


و هنگامی که این ملت وحشی به ما فحش می دهند. مثلا طرف میخواد دیگه اوج فحش رو به من بده، در بالاترین قسمت دعوا، در میاد میگه «حرومزاده» ...

بعد نمیدونه وقتی اینو میگه معنیش اینه که پدر و مادر من، توی دهه اول انقلاب و توی اوج بگیر و ببند های رفسنجانی، با هم رابطه نامشروع داشتن ... و نمیدونه این جسارتی که اونها داشتن باعث افتخار منه !!!!


اینجاست که این جمله که میگم « من متعلق به این جامعه نیستم » معنی پیدا میکنه ...


و اذاالجبال انفجرت


در کوه ها و مناطق اطراف اصفهان، همچنان گه گاه صدای انفجار شنیده میشه، هواپیما ها و هلکوپتر های نظامی دائما در حال گشت زدن در آسمان اصفهان هستند. برق شهری دو بار تا حالا بدون مقدمه در همه نقاط شهر همزمان رفته ! هرکاری دارن میکنن بکنن ما جلوشون رو نمیگیریم بخدا، فقط ما رو نکشن ... همین !


دوستان اگه احیانا دیگه منو ندیدین حلالم کنین. بخدا من همیشه سعی کردم آدم خوبی باشم ...

:دی




پ.ن: یه نفر اومده توی پست قبلی کامنت داده که تو روح سعدی رو توی جسمت داری ! ضمن تشکر از این دوست گرامی باید عرض کنم خیلی حیف شد که کامنتش رو دیر دیدم وگرنه میتونستم هندونه ای که زیر بغلم گذاشته رو برای شب یلدا استفاده بکنم !


پ.ن2: شب تولدم با همه خاطراتش اومد و رفت، و من « بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم» ... سلام هیجده سالگی !


پ.ن3: شب یلدا با همه خاطراتش اومد و رفت ! و هنوز هم «یلدای من آشناتر از خنده های توست ... » ...


پ.ن4:سود دریا نیک بودی گر نبودی بیم موج /صحبت گل خوش بدی گر نیستی تشویش خار

دوش چون طاووس می نازیدم اندر باغ وصل / دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار (سعدی)


پ.ن5: دلبری را بس کن ای آواز خفته در گلو / با من غمگین چرا دیگر چنین تا می کنی ؟ (خودم)

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://northguff.mihanblog.com

درود!

قدیم این‌جا از شوق صدای فریاد میومد، الآن شده منجلاب سکوت. « سکوت سرشار از سخنان ناگفته است... »

و اذالوحوش فحشت:

و این‌که شکلک مناسب گیر نمیاد، وگرنه من این‌قدر منگل‌وار چشمک نمی‌زنم:D...

« با من غمگین چرا دیگر چنین تا می‌کنی »... هــــوف...

شاد باشی!

محسن سه‌شنبه 20 دی 1390 ساعت 10:19 ب.ظ http://nrestart.blogfa.com/

به شدت با قسمت اول(اذا الشمس کورت) حال کردم!

[ بدون نام ] دوشنبه 19 دی 1390 ساعت 01:10 ب.ظ

۲۰۱۲ لعنتی کاش حقیقت داشکاش کاش کاش .....

ریحانه دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 04:29 ب.ظ

فکرشو نمی کردم بیام اینجا آپ ببینم
سورپرایز شدم.
سال ٢٠١٢ هم خجسته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.