گاه و بیگاه دلم می گیرد ...

در میان لحظه های تلخی که زندگی می کنم ، گاه گاهی ، دلم می گیرد ...

نمی دانم چرا من ؟ مگر من چه هیزم تری به این دنیا فروخته بودم که باید اسیر این برزخ غصه میشدم ؟


گاه و بیگاه دلم میگیرد ...

وقتی فکر میکنم در نبود مادرم به کسانی تکیه کرده ام که حتی مطمئن نیستم دوستم دارند ! روز های از پی هم در ناامیدی میگذرند و هیچکس مرا در نمی یابد ! اشک هایم ته کشیده اند ... نمیدانم هق هق هایم را با چه چاشنی ای پر کنم که خشک و وحشت زده نباشند ! خیسی اشک را مدت هایست بر گونه هایم حس نکرده ام ! آخرین بار دیروز بود ! دیروزی که تا به امروز هر لحظه اش چون یک قرن برایم گذشته است ... قرنی از غصه ها و اندوه ها ...



گاه و بیگاه دلم میگیرد ...

نمیدانم به که پناه برم ! وقتی هق هق ها و اشک هایم بی امانم آغوش گرمی برای محبت می طلبند ، این محبت را از که بطلبم ؟ دوستان ؟ آیا من اصلا دوستی دارم ؟



گاه و بیگاه دلم میگیرد ...

وقتی فکر می کنم در تمام این دنیای بزرگ کسانی نیستند که دوستان من باشند ... از فرط خستگی و بیکسی به دوستان اینترنتی پناه آورده ام ! کسی را میخواهم که مرهم درد هایم باشد ، پناه گریه هایم ... اما دنیای مجازی پاسخ گوی این نیاز من نیست ...



گاه و بیگاه دلم می گیرد ...

گناه من چه بوده که اینگونه مجازات می شوم ؟ ... دستم از کدامین خفت مستور بوده که اینگونه دست سرنوشت مرا میکوبد ؟

چه جغد شومی بر بام خانه دل من نشسته که اینگونه اسیر روزمرگی تلخ و غمناک خود گشته ام



گاه و بیگاه دلم می گیرد ..

اشک هایم جاری میشود و دست هایم می لرزد ، ساعت ها گریه می کنم و زمین و زمان را نفرین می کنم ، بعد ، ساعتی چشمانم بسته می شود و آرامشی پس از آن گریه های طوفانی نسیبم میشود و دوباره از نو ... دوستان اینترنتی ام هم با من دشمن گشته اند ... به راستی که سهم من از این دنیا تنهاییست ...





افسوس

دیروز ساختمان ها کنار هم می نشستند ... و مردم کنار هم ...

و امروز ...

ساختمان ها از سر و دوش هم بالا می روند و مردم بر سر هم میریزند و ...

دل ها غمگین و گل ها پژمرده است و دست ها یخ کرده ...

و خدا می خندد ...

سال نو مبارک

یک سال دیگه هم گذشت با غم ها و اندوه ها و رنج ها و تنهایی های شبانه و اشک ها و شعر ها و در کنارش شاید ! شادی ها و خنده ها !

سال جدید بر همتون خوش

سال نو آمد و روز از نو و روزی از نو                   رنج ها تازه شد و رنج الهی از نو

روز اول که همه سرخوش و خرم بودند               من و دنیا باز هم جنگ و ستیزی از نو

 

من کنت مولاه ، فهذا علی مولا !

عجب جمله مذخرفی .... همین جمله بود که همه ما رو بدبخت کرد ...

همین جمله بود که همه ما رو عاشق علی کرد ... من که دردی بدتر از عاشقی سراغ ندارم !

علی یارتون ، عید غذیر مبارک !

دوست

واقعا دوست چیه‌؟

من دوستای خوبی دارم ... اما هیچکدومشون خیلی با من سازگار نیستند ... توی چند سالی که با اینترنت کار کردم دوستای زیادی پیدا کردم ... اصولا دوستای اینترنتیم از دوستای غیر اینترنتیم بهتر بودن .... چند وقت پیش یکی از دوستام باهام قهر کرد ... یک دوست اینترنتی قدیمی ، اهل اراک ! خیلی وقته از یکی از دوستای خوب دیگم خبر ندارم ، شاید بعضی ها بشناسنش : نرگس

و حالا امروز یکی از دوستای خوب دیگم می خواد بره ... دوستی که شاید ندونه جز بهترین دوستای منه ... شاید اگه این رو بخونه با خودش فکر کنه که من چقدر دوستای کمی دارم که بهترین و صمیمی ترین دوستم اونه : فقط چهار ماهه که همدیگه رو می شناسیم ...

امیدوارم دیگه دوست دیگه ای رو از دست ندم : آخرین دوست خوبی که برام مونده :‌امین‌!

راستی ... اگه تونستین جوابم رو بدین : واقعا دوست چیه ؟