مرگ و زندگی در اعتقادات زردشتی

همچنین آن هر دو مینو به هم رسیدند نزد آنکه او نخستین آفریده است ، یعنی هردو مینو در تن کیومرث {اولین انسان ، هم رده آدم ، در اعتقادات زرتشتی} آمدند ، سپنتامینو که برای زندگیست ، اورمزد ، تا او را زنده نگاه دارد ، انگره مینو که برای نابودی است ، اهرمن ، تا او را بکشد . که آن مرگ و زندگی تا پایان جهان همچنین است ، یعنی بر مردم دیگر نیز همانا خواهد رسید .

(گزیده های زادسپرم ، نوشته های پسر یکی از موبدان ساسانی)

نشانه

راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود ، ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد : « پیرمرد ، بهشت و جهنم را به من نشان بده ! »
راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخند زد . سامورایی از اینکه دید راهب بدون توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند بر آشفته شد ، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند .
راهب به آرامی گفت : « خشم تو نمود جهنم است ! »
سامورایی با این حرف آرام شد و با نگاهی به چهره راهب لبخند زد . آنگاه راهب گفت : «این هم نشانه بهشت ! »

عمر کوته

در میان باغ و در طرف چمن / بلبلی می گفت با جفتی سخن

ما ز سرمای زمستان رسته ایم / دل به امید گلستان بسته ایم

در دهان بلبلک بود این سخن / باشکی آمد ربودش در دهن

در دهان باش می گفت این سخن / عمر کوته بین و امید کهن

صوفی و خدا

نزد صوفی آنچه انسان را به خدا راه می نماید هم خداست. راهنمای او نه عقل است که معتزله می گویند نه دلیل است که اشاعره می پندارند. اگر عقل و دلیل به معرفت راهبر می شد همه عاقلان در معرفت برابر می بودند. گذشته از آن عقل و علم که متناهی و محدود است بر وجودی که بیحد و نامتناهی است چگونه احاطه تواند یافت ؟ صنع خدا هم نمی تواند انسان را به معرفت او دلالت کند. حادث فناپذیر چگونه می تواند بر آنچه پیش از او بوده و بر آنچه بعد از او خواهد بود دلالت داشته باشد ؟

( ارزش میراث صوفیه ، دکتر عبدالحسین زرین کوب )

خورشید تجلی

نفس اگر با آتش مطهر گردد و با اشک شستشو شود ، از هر آنچه که مردم آن را عیب و ننگ می شمارند فراتر می رود و از بندگی مذاهب و شریعتها رهایی می یابد و سربلند در مقابل عرش الهی می ایستد.

جامعه بشری هفتاد قرن تسلیم شریعتهای فاسد شد و نتوانست شریعتهای جاودان علوی اولیه را درک کند ، چشم انسان به نور ضعیف شمع ها عادت کرد و تا به حال نتوانسته به نور خورشید خیره شود.

(جبران خلیل جبران ، بالهای شکسته)